امتیاز 10 از 10
بدون اسپویل!
من تعریف آثار «لارس فون تریه» رو زیاد شنیدم ولی خب به دلایلی هیچوقت فیلمای قبلی این کارگردان رو ندیدم. درواقع این متنی که دارم مینویسم حدود 7-8 روز بعد از وقتی هست که این فیلمو دیدم. و اصلا توی این فیلمای پاپ کورنی و سطحی این روزها، دیدن اثری که بعد از تماشا حتی هفته ها بعد هم ذهن آدمو مشغول کنه غنیمته!
بعد از دیدن این فیلم، بشخصه حتما به دنبال بقیه آثار این کارگردان خواهم رفت ولی خب این فیلم مخاطبش عام نیست (مثل برخی دوستان قصد خودشاخ پنداری ندارم، در کلیت همه ما عام هستیم! ) در ادامه توضیح میدم.
چند نقد بخصوص جالب و کامل درباره حوزه روانشناختی این فیلم چند سایت تخصصی منتشر کردن. درواقع این شخصیت داستان رو کالبدشکافی کردن و خیلی جالبه، حتما مطالعه کنید(لینکشو فراموش کردم در اسرع وقت همینجا میزارم)
خب کلیت فیلم درواقع چند تکه هست. منتهی اینجا، این تکه ها هدفمند دنبال میشن.
داستان راجع به شخصیتی هست که همونطور که برخی دوستان نوشتن، ویژگی جامعه ستیزانه داره و یک قاتل زنجیرهای بی همتاست. بی همتا به این منظور که حتی قتل رو، که ما در ذهنمون یک سری چیزای کلیشهای هست، با یک سری اتفاقات یه تعریف جدیدی بهشون میده.
بعضی خبرا بود که میگفتن بعضی تماشاگرا وسط فیلم سالن رو ترک میکردن. واقعا این فیلم از این نظر عام نیست. چنان صحنه های قتل رو دقیق و البته وحشتناک «لارس فون تریه» به نمایش در میاره که جاهایی از فیلم (البته اگر مثل من جذب فیلم شده باشید) احساس حالت تهوع به مخاطب دست میده.
طبیعیه که این فیلم بسیاری از مخاطبان عام رو پس میزنه
ولی سوال اینجاست
چرا ما اصلا این فیلم رو ببینیم؟(چیزهایی که در ادامه میخونید برداشت بنده از فیلم هست)
: « هنر»
شخصیت جک درواقع یک «هنرمند» به تمام معناست.
از اولین قتل که فیلم به نمایش میزاره، تا آخرین قتل، مخاطب درگیر لایه عمیق و البته پنهانی به اسم هنر میشه.
برای جلوگیری از اسپویل به توضیح داستان نمیپردازم ولی حتما اگر شما یک بار دیگه برگردید و قتل هارو پیگیری کنید،این سایه عجیب رو میبینید.
اینجا «لارنس فون تریه» به شکل وحشتناک و بی محابا، دست به فلسفه بازی میزنه.
که هنر عریانـه، بدون تعارف و بدون شوخی. تیز و بز...
خانه ای که جک همواره میساخت و نابود میکرد و در نهایت در سکانس های پایانی فیلم، با اون صحنه که خانه رو بالاخره میسازه ، چیزی جز معنی آفرینش و نابودی نیست. هنر یعنی خلق و در نهایت نابودی. سکانس پایانی فیلم هم همین ویژگی رو داره. من اول بعد از فیلم با خودم گفتم این سکانس پایانی، چه ربطی به داستان داشت؟
الان بعد از یک هفته از دیدن فیلم فهمیدم که اون سکانس هم دقیقا همین مفهوم هنر رو حمل میکرد و واقعا چقدر سنگین بود... و اصلا سکانس پایانی مهمترین بخش این فیلم بود.
« « «
هنرمند خلق میکند، خلق او باعث نابودی چیز دیگریست. آیا هنرمند خود نباید در هنر نابود شود؟ اگر نابود نشود که هنرمند نیست...
در هنر همه باید فدا شوند.
»»»
مرسی
امتیاز 7 از 10
بدون اسپویل!
از اونجایی که این فیلم ، یک فیلم توی ژانر معمایی هست و برای ارزش گذاری این فیلم ، اول باید ژانر معمایی رو از ابتدای سینما تا موقع انتشار این فیلم سال 1997 بررسی کرد ، من نمیتونم به طور قطع بگم که آیا ویژگی منحصر به فردی داشته یا نه. چون بعد از دیدن فیلم متوجه شدم که انگار این فیلم رو باوجودی که برای اولین باره تماشا میکنم ولی برام تکراریه.
داستان متوسطی داره ، عنصر غالفگیری قابل توجهی داره ، فضا سازی خیلی خوبی داره و یک لیست از بازیگران توانا توی این فیلم بازی میکنن و یه سری ویژگی های دیگه.
والا من خودم چون زیاد درباره این فیلم توی اینترنت ، تبلیغ دیدم ، مشتاق شدم که ببینم ولی بعد از اتمام فیلم حس تکراری بودن بهم دست میده. شاید یکی از دلایلش همینه که عنصر اصلی این داستان ، توی بسیاری از فیلم های معمایی این سالها بوده و بهش عادت کردم.
مرسی
@Benyaminh23
سلام خدمت شما دوست عزیز. والا من فقط یه توصیه به دوستانی داشتم که میخوان به طور جدی آثار سینمایی رو تماشا کنن . در همین حد.
وگرنه به هر حال هرکس توی فیلم دیدن سلیقه بخصوصی داره.
مرسی
سلام و عرض ارادت فراوان خدمت Lalalights عزیز که اتفاقا از معدود آدم هایی هستی که بخاطرشون هنوز این سایت رو باز میکنم و هر صفحه که باز میشه دنبال کامنت تو یا یه عده دیگه که قلمشون خوبه می گردم. و حتی باعث افتخاره...
با تک تک کلماتت موافق هستم و بقدری من با این متن تو ارتباط برقرار کردم که الآن برای چندمین بار دارم میخونمش و انگار اصلا خود من این حرفا زدم ، چیزی که از ته دل میاد همینه.
عرض کنم که در تکمیل این متن ، باید از یه دیدگاه دیگه هم به این قضیه نگاه کنیم. و عذر خواهی میکنم برای طولانی شدن متن.
تعصب..تعصب چیه و از کجا اومده؟
ما نیاز داریم یک بار دیگه نه تنها این سایت ، بلکه سایت های دانلود فیلم رو زیر و رو کنیم و کامنت هارو بخونیم ، اتفاقا اینستاگرام رو هم ببینیم ، کامنت ها رو بخونیم . بعدش از این مبحث سینما بیرون بیایم و بریم سراغ چیزای دیگه مثلا همین موسیقی . نظرات رو بشنویم و بعد ( هنر که چه عرض کنم...) از مبحث هنر بیایم بیرون ، بریم تو خیابون با یه چند نفر رو به رو بشیم و نظرات اونارو هم بدونیم .
به این نقطه میرسیم.
اینجا دیگه بحث فرهنگ نیست... من به شدت مخالف اینم که عده ای میگن این فرهنگ غلطه. نخیر. باوجودی که نظر من ممکنه افراطی باشه ولی میگم که این فراتر از فرهنگه. این یک تمدنـه... تمدن ماست. تمدن متعصبین . نسل های قبل ما همین طور فکر میکردن . همینطور متعصب بودن و خیال میکردن چیزی به اسم "حق" وجود داره که این جماعت از لحظهی ورود به این مرز پرگهر !!!
، همراهشون بوده و همیشه هم باید پیروز بشن. مگه میشه امروز ما به یه بازیگر یا یه فوتبالیست حرفی بزنیم؟ مگه کسی جرئت داره بگه من از فلان موزیک فلان خواننده خوشم نمیاد؟
ما علاوه بر اینکه هیچ آموزش درست و حسابییی ندیدیم ، هیچ علمی هم به Social Media نداریم. ما جامعه تو سری خور هستیم و حتما باید یه چوپان بالاسرمون باشه( قصد جسارت به کسی ندارم کلیت قضیه رو عرض میکنم).
حالا میرسیم به همین قضیه که شما تاکید داری درواقع جوایز اسکار.
اینجا هم نیازه که چند پله بالاتر بریم و یکم از بالا به قضیه نگاه کنیم . راجع به سالن های سینما بسیار حرف درستی زدی و درواقع این جمله رو باید طلا بگیرن.
برای مثال من که از همین مانیتور فیلم A Star Is Born رو دیدم ، و متنفر هم هستم از این فیلم ، چه بسا اگر توی سالن سینما مجهز با صد تا مخاطب نشسته باشم و ببینم شاید خوشم بیاد. اصلا شاید عاشق فیلم بشم. اصلا یکی از مفاهیم اصلی سینما هم همینه . طرف که بی عقل نبوده که سینما رو اختراع کرده و سالن هارو هر سال تجهیز میکنه. فیلمی مثل Birdman رو تصور کنید ، فکر کنید با مثلا دویست تا مخاطب نشستید تو سالن دارید Birdman رو تماشا میکنید ، با کمدی کلامی فیلم مخاطبین میخندن. بعد از دقایقی میرسید به اون جایی که یهو صدای موشک و هلیکوپتر و اینا میاد و بعد دوربین میره سمت Birdman و میگه :( این چیزیه که مردم دوست دارن ، اکشن) و ... . وقتی شما از سالن میای بیرون و از دیدن فیلم به وجد اومدی ، معلومه که با منی که تو خونه میشینم لپتاپو روشن میکنم هر ده دقیقه یه Pause میزنم میرم قهوه ای چیزی میخورم دوباره برمیگردم ادامه فیلم رو میبینم ، دریافت حسی متفاوتی داری. تو در اجتماع 200 نفری نشسته بودی و اصلا همین سینما برای اجتماع ساخته شده. یا موسیقی ، برای اجتماع ساخته شده ، زحمت کشیده سالن مخصوص موسیقی ساخته و صدایی که اونجا تو سالن میشنوی قطعا با منی که تو خونه با هدفون موزیک گوش میکنم فرق میکنه.
اجتماع
و زمانی که اجتماع به فساد کشیده بشه ، میشه دقیقا همین چیزی که ما شاهدش هستیم . ما از بسیاری جهات یکی از عجایب تاریخ هستیم. نه آموزش درستی دیدیم نه روابط درستی داریم. حساب کن شعر فلان روحانی ساکن نجف تو ادبیات مدارس هست ولی شعر احمد شاملو نیست.
ما هیچی نیستیم و اینو با صراحت میگم نسل های بعد ما از این هم بدتر خواهند بود.
با اینکه میدونم هیچ راه نجاتی از این منجلاب نیست ولی من از خودم شروع کردم و دیگه هیچوقت تعصبی فکر نمیکنم.
حساب کن من سال 2014-2015 ، هرکسی که از فیلم Birdman خوشش نمیومد رو فحشش میدادم. رکیک هم میگفتم . تازه حالا این یکی از فیلم ها بود. یا مثلا بقیه دوستامو مجبور میکردم اون موزیکی که دوست دارم گوش کنن. ولی امروز دیگه این فکرو نمیکنم. دو تا کتاب میخونم دو تا فیلم مبینیم ، اطرافیان رو به هنر تشویق میکنم.
وقتی هم میبینم طرف زیر مثلا فیلم Bohemian Rhapsody نوشته "به نام خدایی که کویین را آفرید" و "منتقدین برن درشونو بزارن" ناراحت میشم چون خود من یه زمانی مثل همینا بودم. خب درست آموزش ندیدن یا مثل امثال ما نرفتن تحقیق کنن دو تا کتاب بخونن و با این چیزا .
اصلا هم قصد پوز دادن و این حرفا هم نیست . حالا که من دوتا کتاب بیشتر خوندم که نباید بزنم تو سر بقیه . هرکی رو که ببینم واقعا مثل خودم علاقه مند جدی هست ، به عنوان برادر کوچکتر بهش توصیه میکنم که دست از تعصب برداره اینقدر به این و اون استاد استاد نگه. هی نگه بهترین فیلم تاریخ فلان است. خودم کامنت های چند سال پیشمو میخونم خندم میگیره از بس که تعصبی فکر میکردم.
و در نهایت راجع به اسکار ، اسکار برای ما فیلم بین ها قطعا مهمه . درواقع اگر اشتباه نکنم پرمخاطب ترین رویداد هنری دنیاست. ولی خب به قول شما حرص خوردن که فایده نداره. بله من مثلا امسال با انتخاب های اسکار تا حدودی موافق بودم و چند جا هم راجعبهش نوشتم مثلا گفتم Green Book حقش بود و فلان.مثلا راجع به A Star is Born گفتم اگر اسکار بگیره به دلیل کمپین ها و اینچیزاست و اونجا خیلی صریح گفتم اسکار تبدیل شده به یه نمایش ابلهانه با انتخاب های سیاسی .نظر من بوده و به کسی هم تحمیلش نکردم تعصبی هم تو کار نبوده . ولی نظر منه ایرانی که نه سینمای درستی دارم نه فرهنگ درستی نه جامعه درستی قطعا برای هرجای این دنیا مهم نخواهد بود. درد ما اینها هستن که همه چیزو بت کردن و به بقیه توهین میکنن و اتفاقا از خود ما هستن. خود ماییم . ما هر چقدر هم از اسکار بد بگیم ،در نهایت میزان و سنجش فیلمها همین اسکار بوده ، هست و خواهد بود .
مرسی عزیز
امتیاز 10 از 10
بدون اسپویل !
به نظر من به سادگی میشه فیلم رو در یک کلمه خلاصه کرد : آنارشیسم.
آنارشیسم برخلاف ادعای حکومت ها ، حداقل رو کاغذ به دنبال هرج و مرج نیست.نوعی جنبش و مکتب هست که معتقد هست میشه به شکل همگانی امور رو اداره کرد. آنارشیست ها طبق گفته خودشون توانایی زندگی کردن اون هم همگانی رو دارن و به قول خودشون نیازی به چوپان ندارن چون گوسفند نیستن!
انسان هایی هستند که از تمامی حکومت ها سرخورده شدند و زیر نظام سرمایه داری یا نظام های قبلی به این مکتب گرایش پیدا کردن.
میبینید که در نگاه اول انگار ما بایکی از کاملترین مکتب های فلسفی تاریخ رو به رو هستیم که خود به دنبال حل و فصل خودشه. منتهی این ها همه روی کاغذ جواب میدن و به نظر چیزی جز یک رویاپردازی کودکانه نیست. نقد های زیادی به این مکتب هست از جمله نقد نیچه . که نیچه معتقد بود ، وجود انارشیسم باعث محکم شدن جایگاه حاکمیت ها بوده و اگر هم دقیق نگاه کنیم ، تاریخ چنین چیزی رو تصدیق میکنه. نیچه به طوری این مکتب را از ریشه میزنه که آنارشیست هارو در کنار مسیحیان قرار میده و با طرح سوالاتی مثل ، آزادی و جامعه چیست ، تمام ریشه های این مکتب را حداقل به لرزش درمیاره...( پیشنهاد میکنم کتاب -غروب بتها- هارو حتما مطالعه کنید)
با Fight Club جدا از یک داستان منسجم و البته غیر قابل پیشبینی ، ما با درون مایه آنارشیستی طرف هستیم. و دیوید فینچر به راحتی هر چه تمام تر از ابتدا تا انتهای این مکتب رو به روی پرده سینما میاره.
جالب اینجاست که شخصیت اصلی داستان هم دقیقا همین نگاه رو داره. نگاه خسته و سرخورده از زندگی روزمره . تکرار هر روز و نداشتن حتی ذره ای آسایش. زندگی پوچ و بیمعنا و بی هدف .
در سکانسی از باشگاه مشت زنی ، شخصیت اصلی رومیکنه به بقیه و صحبت هایی رو مطرح میکنه :
::: لعنتیا من تو باشگاه مشت زنی قوی ترین و با جربزه ترین آدمها رو میبینم ولی نصف شما تو پمپ بنزین کار میکنین . نصف شما برده نظام اداری شدین. تبلیغات باعث شدن بیوفتیم دنبال چیزایی که هیچ اهمیتی برامون ندارن. ما بچه های بی خاصیت تاریخیم. هدف و جایگاهی نداریم . نه جنگ بزرگی داریم نه رکورد بزرگی . تنها جنگ ما جنگ روانیه ، تنها رکورد ما همین زندگیمونه. با تلویزیون تو مغز ما فرو کردن که ما یه روز ستاره موسیقی و بازیگر سینما میشیم . اما نمیشیم . خیلی هم عصبانی هستیم:::
و دوربینی که به همراه شخصیت راه میافته و این صحبت ها با جدیت تمام گفته میشه. این جا که یکی از مهمترین سکانس های حتی تاریخ سینماست شکل میگیره. و مسائلی که مطرح میشه ، بسیار کلی و طوری هست که فیلم تنها اشاراتی میکنه. آنارشیسم به سادگی این قابلیت رو بوجود میاره که از یک انسانی که مورد ظلم سیستماتیک قرار گرفته ، ماشین جنگی بسازه و کلیت این فیلم بر همین ساخته شده.
اینجا دیگه طبقه بورژوا و پرولتاریا معنی پیدا نمیکنه ، آنارشیسم به مراتب پرسش های بنیادی تر مطرح میکنه که حتی مارکسیسم هم نمیتونه جواب بده. در نهایت این دوگانگی فردی که اتفاقا از همین آنارشیسم سرچشمه میگیره ، به دوگانگی اجتماعی تبدیل میشه و بسادگی بنیان آنارشیسم تبدیل به هرج و مرج میشه و درواقع همین چیزی هست که دیوید فینچر با Fight Club قصد نمایشش رو داره .
البته ناگفته نمونه که این هم باز برداشتی هست که نویسنده از آنارشیسم داره .لازم به ذکره که آنارشیسم اگرچه متفکر ، فیلسوف و نظریه پرداز داره اما چون مکتب نظام مندی نیست ، تنها یک تصور خیالی از اجتماع انسان رو شامل میشه. حداقل تا امروز...
مرسی
سلام و درود خدمت دوستان
من نگاهی به کامنت های کاربران و حتی سایت های دیگه انداختم و در مجموع به نظر فصل سوم هم برای مخاطبین انگار چندان قوی و قابل قبول نبوده.
واقعیت اینه که اگر شما بخواید هر فصل از این سریال آنتولوژی رو با فصل اول مقایسه کنید ، قطعا ضعیف خواهد بود . من بعد از دیدن فصل سوم ، به تازگی به فصل دوم هم فکر میکنم و معتقدم اون با اینکه داستان پردازی ابلهانه و کلی ضعف دیگه داشت ، باز هم قربانی همین مسئله شد. مقایسه با فصل اول در هر صورت یعنی شکست.
فصل اول خب به هر حال یک تیم کارگردانی و نویسندگی قوی داشت ، تیم بازیگری قابل قبولی داشت و کلیت فصل اول یک معجون خوش طعم برای مخاطبین بود. طوری که من خودم مثلا هر چند ماه یک بار دوباره میشینم و فصل اول رو برای چندمین بار تماشا میکنم.
ولی من حتی برای فصل دوم هم معتقدم اون هم اگر کمی بیشتر بهش وقت داده میشد و با حوصله ساخته میشد ، حرف زیادی برای گفتن داشت. مفهوم بنیادی True Detective ، اتفاقا توی همون فصل دوم هم دیده میشه. به دنبال حقیقت رفتن و پا پس نکشیدن و کوتاه نیومدن در مقابل فساد سیستماتیک ویژگی هر سه فصل این سریال بود. حالا فصل سوم بیشتر دوست داره مخاطب رو توی ورطه زمان غرق کنه و انصافا شما با بقیه آثار مقایسه کنید میبینید که چقدر با ظرافت و دقیق ساخته شده طوری که با وجود پیچیدگی داستان ، مخاطب گیج نمیشه و سر نخ داستان رو دنبال میکنه.
با این حال اگر شما بخواید فصل سوم رو با فصل اولی که هم درونمایه فلسفی داشت ، هم به هر حال اکشن قابل قبولی داشت و هم داستان به مراتب تاثیرگذارتری داشت مقایسه کنید قطعا کامل و بی نقص نخواهد بود.
امیدوارم HBO به ساخت این سریال ادامه بده .نه خیلی در زمان کوتاه ساخته بشه مثل فصل دوم که با کم دقتی و در نهایت شکست ساخته شد ، نه خیلی طولانی که مثل فصل سوم بیشتر مخاطبین نتونن ارتباط برقرار کنن.
مرسی
امتیاز 10 از 10
بدون اسپویل!
یک درام زیبا و موثر که لیاقت هر جایزه ای رو داشت. Green Book نوید یک فیلم فراتر از کلیشه های موجود رو میده. فیلمی که برخلاف Moonlight به داستان سرایی میپردازه و اتفاقا به نظر من مهمترین فیلم 2018 و یا حتی اگر نسبت به فیلمنامه نگاه کنیم ، یکی از مهمترین های این دهه است.
مسئله سیاه پوستان و تبعیض.
قبل از شروع فیلم، مخاطب فکر میکنه دوباره با یه داستان کلیشه ای و خسته کننده طرفه، ولی فیلم به قدری در داستان پردازی موفقه که مخاطب به هیچ وجه نمیتونه لحظه ای از فیلم چشم برداره.چه قدر عالی و قابل مثال زدنی به ( تبعیض) پرداخته میشه. زمانی که Don Shirley با بازی بی نقص Mahershala Ali
با تبعیض رو به رو میشه ، چقدر واقعا به نظر مسئله تازه ای میاد. اما دور از دعوا ، دور از داد و فریاد. فیلم فقط کافیه تصویر Don Shirley رو به نمایش بزاره و همین از هزاران داد و فریاد قوی تره. و اینجاست که به عظمت فیلمنامه پی میبریم. بی نقص و بدون هر گونه شعار و ایده های عجیب غریب.
حتما حتما پیشنهاد میکنم تماشا کنید.
پ.ن: مراسم اسکار امسال طوری بود که انگار مسئولینش مثل جشنواره های آبکی خودمون ، لپ فیلمساز هارو میکشه و میگه بیا اینم برای تو ، برو حالشو ببر :)
تقریبا به همه جوایز داده شد و بین این جوایز به نظر بنده ، Green Book لیاقت چیزی که گرفت رو داشت. چون نه کمپینی براش راه انداختن و نه دعوایی. با یه تبلیغات و بودجه اندک ، فیلمی قابل تحسین ارائه شد و میشه Green Book رو برخلاف فیلم های با تاریخ انقضای - به زودی- امسال ، برای سال ها تعریف کرد و از این درام-کمدی زیبا لذت برد.
مرسی
فصل سوم
امتیاز 9 از 10
بدون اسپویل!
طبق روال دو فصل قبلی سریال، این بار با یک داستان تازه و البته با چاشنی یکی از ویژگی های اصلی فصل اول، یعنی زمان طرف هستیم.
من تا به حال توی هیچ فیلم یا سریال دیگه ای ندیدم به این شکل از زمان استفاده بشه. دقیقا مثل اینه که شما یک دفترچه خاطرات متعلق به 30 سال پیشتون، بعد 20 سال پیشتون و حال حاضر رو کنار هم بزارید و هر چند ساعت از خوندن یک دفتر، به سراغ دفتر بعدی برید و ادامه اونچه که میخوندید رو ادامه بدید. با این که گاهی خسته کننده میشد ولی داستان هیچوقت این انسجام قابل تحسین خودشو از دست نداد و کم و بیش این هشت قسمت، یکی از مهمترین مینی سریال هایی هست که تابه حال ساخته شده.
_زمان_
که اتفاقا در پایان اثر (صد سال تنهایی) از گابریل گارسیا مارکز هم به این نتیجه میرسه که:( زمان پیش نمیرود بلکه تکرار میشود)
مرسی
بدون اسپویل!
من تعریف آثار «لارس فون تریه» رو زیاد شنیدم ولی خب به دلایلی هیچوقت فیلمای قبلی این کارگردان رو ندیدم. درواقع این متنی که دارم مینویسم حدود 7-8 روز بعد از وقتی هست که این فیلمو دیدم. و اصلا توی این فیلمای پاپ کورنی و سطحی این روزها، دیدن اثری که بعد از تماشا حتی هفته ها بعد هم ذهن آدمو مشغول کنه غنیمته!
بعد از دیدن این فیلم، بشخصه حتما به دنبال بقیه آثار این کارگردان خواهم رفت ولی خب این فیلم مخاطبش عام نیست (مثل برخی دوستان قصد خودشاخ پنداری ندارم، در کلیت همه ما عام هستیم! ) در ادامه توضیح میدم.
چند نقد بخصوص جالب و کامل درباره حوزه روانشناختی این فیلم چند سایت تخصصی منتشر کردن. درواقع این شخصیت داستان رو کالبدشکافی کردن و خیلی جالبه، حتما مطالعه کنید(لینکشو فراموش کردم در اسرع وقت همینجا میزارم)
خب کلیت فیلم درواقع چند تکه هست. منتهی اینجا، این تکه ها هدفمند دنبال میشن.
داستان راجع به شخصیتی هست که همونطور که برخی دوستان نوشتن، ویژگی جامعه ستیزانه داره و یک قاتل زنجیرهای بی همتاست. بی همتا به این منظور که حتی قتل رو، که ما در ذهنمون یک سری چیزای کلیشهای هست، با یک سری اتفاقات یه تعریف جدیدی بهشون میده.
بعضی خبرا بود که میگفتن بعضی تماشاگرا وسط فیلم سالن رو ترک میکردن. واقعا این فیلم از این نظر عام نیست. چنان صحنه های قتل رو دقیق و البته وحشتناک «لارس فون تریه» به نمایش در میاره که جاهایی از فیلم (البته اگر مثل من جذب فیلم شده باشید) احساس حالت تهوع به مخاطب دست میده.
طبیعیه که این فیلم بسیاری از مخاطبان عام رو پس میزنه
ولی سوال اینجاست
چرا ما اصلا این فیلم رو ببینیم؟(چیزهایی که در ادامه میخونید برداشت بنده از فیلم هست)
: « هنر»
شخصیت جک درواقع یک «هنرمند» به تمام معناست.
از اولین قتل که فیلم به نمایش میزاره، تا آخرین قتل، مخاطب درگیر لایه عمیق و البته پنهانی به اسم هنر میشه.
برای جلوگیری از اسپویل به توضیح داستان نمیپردازم ولی حتما اگر شما یک بار دیگه برگردید و قتل هارو پیگیری کنید،این سایه عجیب رو میبینید.
اینجا «لارنس فون تریه» به شکل وحشتناک و بی محابا، دست به فلسفه بازی میزنه.
که هنر عریانـه، بدون تعارف و بدون شوخی. تیز و بز...
خانه ای که جک همواره میساخت و نابود میکرد و در نهایت در سکانس های پایانی فیلم، با اون صحنه که خانه رو بالاخره میسازه ، چیزی جز معنی آفرینش و نابودی نیست. هنر یعنی خلق و در نهایت نابودی. سکانس پایانی فیلم هم همین ویژگی رو داره. من اول بعد از فیلم با خودم گفتم این سکانس پایانی، چه ربطی به داستان داشت؟
الان بعد از یک هفته از دیدن فیلم فهمیدم که اون سکانس هم دقیقا همین مفهوم هنر رو حمل میکرد و واقعا چقدر سنگین بود... و اصلا سکانس پایانی مهمترین بخش این فیلم بود.
« « «
هنرمند خلق میکند، خلق او باعث نابودی چیز دیگریست. آیا هنرمند خود نباید در هنر نابود شود؟ اگر نابود نشود که هنرمند نیست...
در هنر همه باید فدا شوند.
»»»
مرسی
بدون اسپویل!
از اونجایی که این فیلم ، یک فیلم توی ژانر معمایی هست و برای ارزش گذاری این فیلم ، اول باید ژانر معمایی رو از ابتدای سینما تا موقع انتشار این فیلم سال 1997 بررسی کرد ، من نمیتونم به طور قطع بگم که آیا ویژگی منحصر به فردی داشته یا نه. چون بعد از دیدن فیلم متوجه شدم که انگار این فیلم رو باوجودی که برای اولین باره تماشا میکنم ولی برام تکراریه.
داستان متوسطی داره ، عنصر غالفگیری قابل توجهی داره ، فضا سازی خیلی خوبی داره و یک لیست از بازیگران توانا توی این فیلم بازی میکنن و یه سری ویژگی های دیگه.
والا من خودم چون زیاد درباره این فیلم توی اینترنت ، تبلیغ دیدم ، مشتاق شدم که ببینم ولی بعد از اتمام فیلم حس تکراری بودن بهم دست میده. شاید یکی از دلایلش همینه که عنصر اصلی این داستان ، توی بسیاری از فیلم های معمایی این سالها بوده و بهش عادت کردم.
مرسی
سلام خدمت شما دوست عزیز. والا من فقط یه توصیه به دوستانی داشتم که میخوان به طور جدی آثار سینمایی رو تماشا کنن . در همین حد.
وگرنه به هر حال هرکس توی فیلم دیدن سلیقه بخصوصی داره.
مرسی
قطعا اگر بزرگانی چون حافظ، سعدی و فردوسی امروز زنده بودند، نیازی به تیغ ژیلت نداشتند
با تک تک کلماتت موافق هستم و بقدری من با این متن تو ارتباط برقرار کردم که الآن برای چندمین بار دارم میخونمش و انگار اصلا خود من این حرفا زدم ، چیزی که از ته دل میاد همینه.
عرض کنم که در تکمیل این متن ، باید از یه دیدگاه دیگه هم به این قضیه نگاه کنیم. و عذر خواهی میکنم برای طولانی شدن متن.
تعصب..تعصب چیه و از کجا اومده؟
ما نیاز داریم یک بار دیگه نه تنها این سایت ، بلکه سایت های دانلود فیلم رو زیر و رو کنیم و کامنت هارو بخونیم ، اتفاقا اینستاگرام رو هم ببینیم ، کامنت ها رو بخونیم . بعدش از این مبحث سینما بیرون بیایم و بریم سراغ چیزای دیگه مثلا همین موسیقی . نظرات رو بشنویم و بعد ( هنر که چه عرض کنم...) از مبحث هنر بیایم بیرون ، بریم تو خیابون با یه چند نفر رو به رو بشیم و نظرات اونارو هم بدونیم .
به این نقطه میرسیم.
اینجا دیگه بحث فرهنگ نیست... من به شدت مخالف اینم که عده ای میگن این فرهنگ غلطه. نخیر. باوجودی که نظر من ممکنه افراطی باشه ولی میگم که این فراتر از فرهنگه. این یک تمدنـه... تمدن ماست. تمدن متعصبین . نسل های قبل ما همین طور فکر میکردن . همینطور متعصب بودن و خیال میکردن چیزی به اسم "حق" وجود داره که این جماعت از لحظهی ورود به این مرز پرگهر !!!
، همراهشون بوده و همیشه هم باید پیروز بشن. مگه میشه امروز ما به یه بازیگر یا یه فوتبالیست حرفی بزنیم؟ مگه کسی جرئت داره بگه من از فلان موزیک فلان خواننده خوشم نمیاد؟
ما علاوه بر اینکه هیچ آموزش درست و حسابییی ندیدیم ، هیچ علمی هم به Social Media نداریم. ما جامعه تو سری خور هستیم و حتما باید یه چوپان بالاسرمون باشه( قصد جسارت به کسی ندارم کلیت قضیه رو عرض میکنم).
حالا میرسیم به همین قضیه که شما تاکید داری درواقع جوایز اسکار.
اینجا هم نیازه که چند پله بالاتر بریم و یکم از بالا به قضیه نگاه کنیم . راجع به سالن های سینما بسیار حرف درستی زدی و درواقع این جمله رو باید طلا بگیرن.
برای مثال من که از همین مانیتور فیلم A Star Is Born رو دیدم ، و متنفر هم هستم از این فیلم ، چه بسا اگر توی سالن سینما مجهز با صد تا مخاطب نشسته باشم و ببینم شاید خوشم بیاد. اصلا شاید عاشق فیلم بشم. اصلا یکی از مفاهیم اصلی سینما هم همینه . طرف که بی عقل نبوده که سینما رو اختراع کرده و سالن هارو هر سال تجهیز میکنه. فیلمی مثل Birdman رو تصور کنید ، فکر کنید با مثلا دویست تا مخاطب نشستید تو سالن دارید Birdman رو تماشا میکنید ، با کمدی کلامی فیلم مخاطبین میخندن. بعد از دقایقی میرسید به اون جایی که یهو صدای موشک و هلیکوپتر و اینا میاد و بعد دوربین میره سمت Birdman و میگه :( این چیزیه که مردم دوست دارن ، اکشن) و ... . وقتی شما از سالن میای بیرون و از دیدن فیلم به وجد اومدی ، معلومه که با منی که تو خونه میشینم لپتاپو روشن میکنم هر ده دقیقه یه Pause میزنم میرم قهوه ای چیزی میخورم دوباره برمیگردم ادامه فیلم رو میبینم ، دریافت حسی متفاوتی داری. تو در اجتماع 200 نفری نشسته بودی و اصلا همین سینما برای اجتماع ساخته شده. یا موسیقی ، برای اجتماع ساخته شده ، زحمت کشیده سالن مخصوص موسیقی ساخته و صدایی که اونجا تو سالن میشنوی قطعا با منی که تو خونه با هدفون موزیک گوش میکنم فرق میکنه.
اجتماع
و زمانی که اجتماع به فساد کشیده بشه ، میشه دقیقا همین چیزی که ما شاهدش هستیم . ما از بسیاری جهات یکی از عجایب تاریخ هستیم. نه آموزش درستی دیدیم نه روابط درستی داریم. حساب کن شعر فلان روحانی ساکن نجف تو ادبیات مدارس هست ولی شعر احمد شاملو نیست.
ما هیچی نیستیم و اینو با صراحت میگم نسل های بعد ما از این هم بدتر خواهند بود.
با اینکه میدونم هیچ راه نجاتی از این منجلاب نیست ولی من از خودم شروع کردم و دیگه هیچوقت تعصبی فکر نمیکنم.
حساب کن من سال 2014-2015 ، هرکسی که از فیلم Birdman خوشش نمیومد رو فحشش میدادم. رکیک هم میگفتم . تازه حالا این یکی از فیلم ها بود. یا مثلا بقیه دوستامو مجبور میکردم اون موزیکی که دوست دارم گوش کنن. ولی امروز دیگه این فکرو نمیکنم. دو تا کتاب میخونم دو تا فیلم مبینیم ، اطرافیان رو به هنر تشویق میکنم.
وقتی هم میبینم طرف زیر مثلا فیلم Bohemian Rhapsody نوشته "به نام خدایی که کویین را آفرید" و "منتقدین برن درشونو بزارن" ناراحت میشم چون خود من یه زمانی مثل همینا بودم. خب درست آموزش ندیدن یا مثل امثال ما نرفتن تحقیق کنن دو تا کتاب بخونن و با این چیزا .
اصلا هم قصد پوز دادن و این حرفا هم نیست . حالا که من دوتا کتاب بیشتر خوندم که نباید بزنم تو سر بقیه . هرکی رو که ببینم واقعا مثل خودم علاقه مند جدی هست ، به عنوان برادر کوچکتر بهش توصیه میکنم که دست از تعصب برداره اینقدر به این و اون استاد استاد نگه. هی نگه بهترین فیلم تاریخ فلان است. خودم کامنت های چند سال پیشمو میخونم خندم میگیره از بس که تعصبی فکر میکردم.
و در نهایت راجع به اسکار ، اسکار برای ما فیلم بین ها قطعا مهمه . درواقع اگر اشتباه نکنم پرمخاطب ترین رویداد هنری دنیاست. ولی خب به قول شما حرص خوردن که فایده نداره. بله من مثلا امسال با انتخاب های اسکار تا حدودی موافق بودم و چند جا هم راجعبهش نوشتم مثلا گفتم Green Book حقش بود و فلان.مثلا راجع به A Star is Born گفتم اگر اسکار بگیره به دلیل کمپین ها و اینچیزاست و اونجا خیلی صریح گفتم اسکار تبدیل شده به یه نمایش ابلهانه با انتخاب های سیاسی .نظر من بوده و به کسی هم تحمیلش نکردم تعصبی هم تو کار نبوده . ولی نظر منه ایرانی که نه سینمای درستی دارم نه فرهنگ درستی نه جامعه درستی قطعا برای هرجای این دنیا مهم نخواهد بود. درد ما اینها هستن که همه چیزو بت کردن و به بقیه توهین میکنن و اتفاقا از خود ما هستن. خود ماییم . ما هر چقدر هم از اسکار بد بگیم ،در نهایت میزان و سنجش فیلمها همین اسکار بوده ، هست و خواهد بود .
مرسی عزیز
بدون اسپویل !
به نظر من به سادگی میشه فیلم رو در یک کلمه خلاصه کرد : آنارشیسم.
آنارشیسم برخلاف ادعای حکومت ها ، حداقل رو کاغذ به دنبال هرج و مرج نیست.نوعی جنبش و مکتب هست که معتقد هست میشه به شکل همگانی امور رو اداره کرد. آنارشیست ها طبق گفته خودشون توانایی زندگی کردن اون هم همگانی رو دارن و به قول خودشون نیازی به چوپان ندارن چون گوسفند نیستن!
انسان هایی هستند که از تمامی حکومت ها سرخورده شدند و زیر نظام سرمایه داری یا نظام های قبلی به این مکتب گرایش پیدا کردن.
میبینید که در نگاه اول انگار ما بایکی از کاملترین مکتب های فلسفی تاریخ رو به رو هستیم که خود به دنبال حل و فصل خودشه. منتهی این ها همه روی کاغذ جواب میدن و به نظر چیزی جز یک رویاپردازی کودکانه نیست. نقد های زیادی به این مکتب هست از جمله نقد نیچه . که نیچه معتقد بود ، وجود انارشیسم باعث محکم شدن جایگاه حاکمیت ها بوده و اگر هم دقیق نگاه کنیم ، تاریخ چنین چیزی رو تصدیق میکنه. نیچه به طوری این مکتب را از ریشه میزنه که آنارشیست هارو در کنار مسیحیان قرار میده و با طرح سوالاتی مثل ، آزادی و جامعه چیست ، تمام ریشه های این مکتب را حداقل به لرزش درمیاره...( پیشنهاد میکنم کتاب -غروب بتها- هارو حتما مطالعه کنید)
با Fight Club جدا از یک داستان منسجم و البته غیر قابل پیشبینی ، ما با درون مایه آنارشیستی طرف هستیم. و دیوید فینچر به راحتی هر چه تمام تر از ابتدا تا انتهای این مکتب رو به روی پرده سینما میاره.
جالب اینجاست که شخصیت اصلی داستان هم دقیقا همین نگاه رو داره. نگاه خسته و سرخورده از زندگی روزمره . تکرار هر روز و نداشتن حتی ذره ای آسایش. زندگی پوچ و بیمعنا و بی هدف .
در سکانسی از باشگاه مشت زنی ، شخصیت اصلی رومیکنه به بقیه و صحبت هایی رو مطرح میکنه :
::: لعنتیا من تو باشگاه مشت زنی قوی ترین و با جربزه ترین آدمها رو میبینم ولی نصف شما تو پمپ بنزین کار میکنین . نصف شما برده نظام اداری شدین. تبلیغات باعث شدن بیوفتیم دنبال چیزایی که هیچ اهمیتی برامون ندارن. ما بچه های بی خاصیت تاریخیم. هدف و جایگاهی نداریم . نه جنگ بزرگی داریم نه رکورد بزرگی . تنها جنگ ما جنگ روانیه ، تنها رکورد ما همین زندگیمونه. با تلویزیون تو مغز ما فرو کردن که ما یه روز ستاره موسیقی و بازیگر سینما میشیم . اما نمیشیم . خیلی هم عصبانی هستیم:::
و دوربینی که به همراه شخصیت راه میافته و این صحبت ها با جدیت تمام گفته میشه. این جا که یکی از مهمترین سکانس های حتی تاریخ سینماست شکل میگیره. و مسائلی که مطرح میشه ، بسیار کلی و طوری هست که فیلم تنها اشاراتی میکنه. آنارشیسم به سادگی این قابلیت رو بوجود میاره که از یک انسانی که مورد ظلم سیستماتیک قرار گرفته ، ماشین جنگی بسازه و کلیت این فیلم بر همین ساخته شده.
اینجا دیگه طبقه بورژوا و پرولتاریا معنی پیدا نمیکنه ، آنارشیسم به مراتب پرسش های بنیادی تر مطرح میکنه که حتی مارکسیسم هم نمیتونه جواب بده. در نهایت این دوگانگی فردی که اتفاقا از همین آنارشیسم سرچشمه میگیره ، به دوگانگی اجتماعی تبدیل میشه و بسادگی بنیان آنارشیسم تبدیل به هرج و مرج میشه و درواقع همین چیزی هست که دیوید فینچر با Fight Club قصد نمایشش رو داره .
البته ناگفته نمونه که این هم باز برداشتی هست که نویسنده از آنارشیسم داره .لازم به ذکره که آنارشیسم اگرچه متفکر ، فیلسوف و نظریه پرداز داره اما چون مکتب نظام مندی نیست ، تنها یک تصور خیالی از اجتماع انسان رو شامل میشه. حداقل تا امروز...
مرسی
من نگاهی به کامنت های کاربران و حتی سایت های دیگه انداختم و در مجموع به نظر فصل سوم هم برای مخاطبین انگار چندان قوی و قابل قبول نبوده.
واقعیت اینه که اگر شما بخواید هر فصل از این سریال آنتولوژی رو با فصل اول مقایسه کنید ، قطعا ضعیف خواهد بود . من بعد از دیدن فصل سوم ، به تازگی به فصل دوم هم فکر میکنم و معتقدم اون با اینکه داستان پردازی ابلهانه و کلی ضعف دیگه داشت ، باز هم قربانی همین مسئله شد. مقایسه با فصل اول در هر صورت یعنی شکست.
فصل اول خب به هر حال یک تیم کارگردانی و نویسندگی قوی داشت ، تیم بازیگری قابل قبولی داشت و کلیت فصل اول یک معجون خوش طعم برای مخاطبین بود. طوری که من خودم مثلا هر چند ماه یک بار دوباره میشینم و فصل اول رو برای چندمین بار تماشا میکنم.
ولی من حتی برای فصل دوم هم معتقدم اون هم اگر کمی بیشتر بهش وقت داده میشد و با حوصله ساخته میشد ، حرف زیادی برای گفتن داشت. مفهوم بنیادی True Detective ، اتفاقا توی همون فصل دوم هم دیده میشه. به دنبال حقیقت رفتن و پا پس نکشیدن و کوتاه نیومدن در مقابل فساد سیستماتیک ویژگی هر سه فصل این سریال بود. حالا فصل سوم بیشتر دوست داره مخاطب رو توی ورطه زمان غرق کنه و انصافا شما با بقیه آثار مقایسه کنید میبینید که چقدر با ظرافت و دقیق ساخته شده طوری که با وجود پیچیدگی داستان ، مخاطب گیج نمیشه و سر نخ داستان رو دنبال میکنه.
با این حال اگر شما بخواید فصل سوم رو با فصل اولی که هم درونمایه فلسفی داشت ، هم به هر حال اکشن قابل قبولی داشت و هم داستان به مراتب تاثیرگذارتری داشت مقایسه کنید قطعا کامل و بی نقص نخواهد بود.
امیدوارم HBO به ساخت این سریال ادامه بده .نه خیلی در زمان کوتاه ساخته بشه مثل فصل دوم که با کم دقتی و در نهایت شکست ساخته شد ، نه خیلی طولانی که مثل فصل سوم بیشتر مخاطبین نتونن ارتباط برقرار کنن.
مرسی
بدون اسپویل!
یک درام زیبا و موثر که لیاقت هر جایزه ای رو داشت. Green Book نوید یک فیلم فراتر از کلیشه های موجود رو میده. فیلمی که برخلاف Moonlight به داستان سرایی میپردازه و اتفاقا به نظر من مهمترین فیلم 2018 و یا حتی اگر نسبت به فیلمنامه نگاه کنیم ، یکی از مهمترین های این دهه است.
مسئله سیاه پوستان و تبعیض.
قبل از شروع فیلم، مخاطب فکر میکنه دوباره با یه داستان کلیشه ای و خسته کننده طرفه، ولی فیلم به قدری در داستان پردازی موفقه که مخاطب به هیچ وجه نمیتونه لحظه ای از فیلم چشم برداره.چه قدر عالی و قابل مثال زدنی به ( تبعیض) پرداخته میشه. زمانی که Don Shirley با بازی بی نقص Mahershala Ali
با تبعیض رو به رو میشه ، چقدر واقعا به نظر مسئله تازه ای میاد. اما دور از دعوا ، دور از داد و فریاد. فیلم فقط کافیه تصویر Don Shirley رو به نمایش بزاره و همین از هزاران داد و فریاد قوی تره. و اینجاست که به عظمت فیلمنامه پی میبریم. بی نقص و بدون هر گونه شعار و ایده های عجیب غریب.
حتما حتما پیشنهاد میکنم تماشا کنید.
پ.ن: مراسم اسکار امسال طوری بود که انگار مسئولینش مثل جشنواره های آبکی خودمون ، لپ فیلمساز هارو میکشه و میگه بیا اینم برای تو ، برو حالشو ببر :)
تقریبا به همه جوایز داده شد و بین این جوایز به نظر بنده ، Green Book لیاقت چیزی که گرفت رو داشت. چون نه کمپینی براش راه انداختن و نه دعوایی. با یه تبلیغات و بودجه اندک ، فیلمی قابل تحسین ارائه شد و میشه Green Book رو برخلاف فیلم های با تاریخ انقضای - به زودی- امسال ، برای سال ها تعریف کرد و از این درام-کمدی زیبا لذت برد.
مرسی
امتیاز 9 از 10
بدون اسپویل!
طبق روال دو فصل قبلی سریال، این بار با یک داستان تازه و البته با چاشنی یکی از ویژگی های اصلی فصل اول، یعنی زمان طرف هستیم.
من تا به حال توی هیچ فیلم یا سریال دیگه ای ندیدم به این شکل از زمان استفاده بشه. دقیقا مثل اینه که شما یک دفترچه خاطرات متعلق به 30 سال پیشتون، بعد 20 سال پیشتون و حال حاضر رو کنار هم بزارید و هر چند ساعت از خوندن یک دفتر، به سراغ دفتر بعدی برید و ادامه اونچه که میخوندید رو ادامه بدید. با این که گاهی خسته کننده میشد ولی داستان هیچوقت این انسجام قابل تحسین خودشو از دست نداد و کم و بیش این هشت قسمت، یکی از مهمترین مینی سریال هایی هست که تابه حال ساخته شده.
_زمان_
که اتفاقا در پایان اثر (صد سال تنهایی) از گابریل گارسیا مارکز هم به این نتیجه میرسه که:( زمان پیش نمیرود بلکه تکرار میشود)
مرسی