دوستان شما قبل دیدن فیلم باید بدونید :
این فیلم هم ماننده کارهای قبل عمو دارن به عقاید مذهبی و خدا ربط داره
به نظرم قبل دیدن فیلم نقد این فیلم رو که این پایین مینویسم رو بخونید تا متوجه شاهکار عمو دارن بشید و مجبور نشید 2 بار فیلم رو ببینید .
نقد :
خلاصه نقد اگه حوصله خوندن ندارید :
(خلاصه به وار خاویر باردم نقش خدا رو بازی میکنه - جنیفر لارنس نقش حضرت مریم (ع) - ادم و هوا رو اون زن و شوهر - پسرهاشون هم هابیل و قابیل )
نقد کامل :
همانگونه که خود دارن آرنوفسکی گفته، فیلم تازهی او برداشتی به خصوص از نوشتههای انجیل است و سعی دارد از منظری متفاوت، چیزهایی را نگاه کند که از بنیان با آنها ارتباط داریم. خاویر باردم که نقش حقیقیاش را میشود با دقت به چگونگی نوشته شدن اسمها در تیتراژ پایانی فیلم و توجه به بزرگی و کوچکی حروف استفادهشده برای نوشتن نام بازیگران فهمید، در حقیقت، خدا است.
خدایی که خانه یعنی دنیای ما، مادر طبیعت یا در جلوهای خاصتر حضرت مریم (ع)، آدم، بعد از او حوا و بعد از آنها هابیل و قابیل را آفریده و به آنها حیاتی شگفتانگیز اهدا کرده است. خداوندی که از قضا بسیار بسیار مهربانتر از آنچه در Noah، ساختهی قبلی دارن آرنوفسکی دیدیم به تصویر کشیده شده و به معنی واقعی کلمه، به انسانها عشق میورزد. در آن فیلم، وقتی راسل کرو سرش را بالا میگرفت و فریاد میزد، ما چیزی جز سکوتی پایانناپذیر و رعد و برقهایی هولناک را نمیدیدیم اما اینجا، حتی وقتی آدم به سبب خواستههای هوسمحور حوا، سیب عدن را میچیند و آن تکهی شیشهای ارزشمند و شکننده که شاید بشود «اعتماد» صدایش کرد را نابود میکند، با خدایی مواجه است که میگوید او جایی جز اینجا ندارد. خدایی که با عشق، دربارهی حیات و چگونگی زندگی بهتر برای بندگانش مینویسد و وقتی انسانی نهچندان ایدهآل، به خاطر دوست داشتن آن نوشتهها، درب خانهاش را میزند، به طرز معناداری از او پذیرایی میکند. هرچند که مادر طبیعت نسبت به این قضیه خوشبین نیست و این موجود سیاه و سفید (انسان) را میشناسد.
ساختهی تازهی کارگردان Black Swan، شاید بالاتر از همهچیز، قصهای است که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد
خدا، حتی مسیح، پیامبر تازه متولد شدهاش را نیز پس از به خواب رفتن مادر طبیعت، تقدیم این انسانها میکند. انسانهایی که در ابتدا او را ستایش میکنند و روی دستهایشان میگیرند و اندکی بعد، از ذرهذرهی وجودش تغذیه میکنند و آخر دربارهی این رخداد وحشتناک مرثیه میسرایند و میگریند. قصهای آشنا، حقیقی و تلخ از دنیای خودمان. قصهای که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد. خدای آرنوفسکی، عاشق تمام ضعفها و بیمعنیبودنهای مخلوق گناهکارش است. مخلوقی که ارزش خانه را به درستی نمیداند و از انجام دادن هیچ کار زشتی در بدترین لحظات ابایی ندارد. مخلوقی که به خاطر حسادت، برادرش را میکشد؛ در قصهای که تقریبا تمامی ادیان آن را میشناسند و برای ما، «ماجرای هابیل و قابیل» نام دارد. دو نفری که از قضا در فیلم هم حضور دارند. دو برادری که ناگهان به خانهای که مادر و پدرشان در آن هستند وارد میشوند و در عین تلاشهای خدا برای هدایت کردن و آرام کردنشان، یکیشان به سبب رفتارهای وحشیانهی دیگری نابود میشود. در جایی از فیلم، جنیفر لارنس که گفتم به نوعی نقش زنی تماما پاک و بندهای واقعی را دارد و جلوهای از حضرت مریم (ع) نیز هست، از خدا میپرسد مگر من برای تو کافی نیستم؟ انگار او میگوید که به چه دلیل، وقتی من صادقانه به بندگی تو میپردازم، دوست داری چنین موجودات پرعیبی به خانهات پای بگذارند و خدا که انسان، مخلوق خاکستری و انتخابگرش را دوست دارد، به او پاسخی نمیدهد.
خداوند این مخلوقش را همهجوره میخواهد. هرچند که در برخی مواقع، زیادهروی بی حد و حصر او و تبدیل شدنش به چیزی پایینتر از انسان و وارد شدنش به وهلهی حیوانیت، باعث برخورد جدی خداوند با وی نیز میشود. مثل جاهایی از فیلم که ضربه خوردن آزاردهندهی مادر طبیعت از برخی افراد، خشم او را برمیانگیزد. به همین سبب، ما برای تکمیل شدن نگاه آرنوفسکی به تمام طول تاریخ خلقت، در ابتدا به وجود آمدن آدم را میبینیم. بعد نوبت به حوا میرسد و بعد دانه به دانه، انسانهای دیگر. آخر، در شاتهایی توقفناپذیر و روانیکننده، ما تمام طول تاریخ را تماشا میکنیم. از جنگها و قتلها گرفته، تا تولدها و سوگواریهایی که برگزار شدند. شاتهایی که احتمالا در وصف هر کدامشان میشود مقاله نوشت. بعد نوبت به آینده میرسد. جایی که آرنوفسکی به سراغ پیشبینی میرود و نقطهی انتهایی این روند را نابود شدن کامل حیات به دستان خود انسان که دیگر چیزی برای مادر طبیعت باقی نگذاشته میخواند. جایی که زمین و زمان که ما جلوهشان را در آن خانه میبینیم نابود میشوند و خداوند امیدوارانه، مادر طبیعت تازهای میآفریند و پیامبری خلق میکند و به کمک آنها خانه را از نو میسازد و سعی میکند شعرهای بهتری را تقدیم این انسانها کند تا بیشتر هدایت شوند. قصهی ناشناختهای است. قصهای که همانگونه که پیشتر نیز گفتم، خیلیهایمان، به خیلی بخشهایش انتقاد داریم. اما بیان شدن قصهای تا این اندازه عجیب، در ساختار فیلمی دو ساعته، اصلیترین نکتهی ماجرا است. نکتهای که مثل فیلمهای بزرگ و عمیق دیگری که تا به امروز دیدهام، باعث شد یک بار دیگر حتی به داشتن لقب «تماشاگر سینما»، افتخار کنم.
دیوونه بودن تارنتینو رو تو این شاهکار کامل احساس میکنید
اسپویل :
ی سکانس هایی تو فیلماش هست که بازیگر توی شرایط عجیبیه ولی یهو شروع به رقصیدن و خندیدن میکنه که مثال فیلم هشت نفرت انگیزش سامول ال جکسون تیر خرده بهش ولی باز داره میخنده بابا چرااااااا
این فیلم هم ماننده کارهای قبل عمو دارن به عقاید مذهبی و خدا ربط داره
به نظرم قبل دیدن فیلم نقد این فیلم رو که این پایین مینویسم رو بخونید تا متوجه شاهکار عمو دارن بشید و مجبور نشید 2 بار فیلم رو ببینید .
نقد :
خلاصه نقد اگه حوصله خوندن ندارید :
(خلاصه به وار خاویر باردم نقش خدا رو بازی میکنه - جنیفر لارنس نقش حضرت مریم (ع) - ادم و هوا رو اون زن و شوهر - پسرهاشون هم هابیل و قابیل )
نقد کامل :
همانگونه که خود دارن آرنوفسکی گفته، فیلم تازهی او برداشتی به خصوص از نوشتههای انجیل است و سعی دارد از منظری متفاوت، چیزهایی را نگاه کند که از بنیان با آنها ارتباط داریم. خاویر باردم که نقش حقیقیاش را میشود با دقت به چگونگی نوشته شدن اسمها در تیتراژ پایانی فیلم و توجه به بزرگی و کوچکی حروف استفادهشده برای نوشتن نام بازیگران فهمید، در حقیقت، خدا است.
خدایی که خانه یعنی دنیای ما، مادر طبیعت یا در جلوهای خاصتر حضرت مریم (ع)، آدم، بعد از او حوا و بعد از آنها هابیل و قابیل را آفریده و به آنها حیاتی شگفتانگیز اهدا کرده است. خداوندی که از قضا بسیار بسیار مهربانتر از آنچه در Noah، ساختهی قبلی دارن آرنوفسکی دیدیم به تصویر کشیده شده و به معنی واقعی کلمه، به انسانها عشق میورزد. در آن فیلم، وقتی راسل کرو سرش را بالا میگرفت و فریاد میزد، ما چیزی جز سکوتی پایانناپذیر و رعد و برقهایی هولناک را نمیدیدیم اما اینجا، حتی وقتی آدم به سبب خواستههای هوسمحور حوا، سیب عدن را میچیند و آن تکهی شیشهای ارزشمند و شکننده که شاید بشود «اعتماد» صدایش کرد را نابود میکند، با خدایی مواجه است که میگوید او جایی جز اینجا ندارد. خدایی که با عشق، دربارهی حیات و چگونگی زندگی بهتر برای بندگانش مینویسد و وقتی انسانی نهچندان ایدهآل، به خاطر دوست داشتن آن نوشتهها، درب خانهاش را میزند، به طرز معناداری از او پذیرایی میکند. هرچند که مادر طبیعت نسبت به این قضیه خوشبین نیست و این موجود سیاه و سفید (انسان) را میشناسد.
ساختهی تازهی کارگردان Black Swan، شاید بالاتر از همهچیز، قصهای است که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد
خدا، حتی مسیح، پیامبر تازه متولد شدهاش را نیز پس از به خواب رفتن مادر طبیعت، تقدیم این انسانها میکند. انسانهایی که در ابتدا او را ستایش میکنند و روی دستهایشان میگیرند و اندکی بعد، از ذرهذرهی وجودش تغذیه میکنند و آخر دربارهی این رخداد وحشتناک مرثیه میسرایند و میگریند. قصهای آشنا، حقیقی و تلخ از دنیای خودمان. قصهای که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد. خدای آرنوفسکی، عاشق تمام ضعفها و بیمعنیبودنهای مخلوق گناهکارش است. مخلوقی که ارزش خانه را به درستی نمیداند و از انجام دادن هیچ کار زشتی در بدترین لحظات ابایی ندارد. مخلوقی که به خاطر حسادت، برادرش را میکشد؛ در قصهای که تقریبا تمامی ادیان آن را میشناسند و برای ما، «ماجرای هابیل و قابیل» نام دارد. دو نفری که از قضا در فیلم هم حضور دارند. دو برادری که ناگهان به خانهای که مادر و پدرشان در آن هستند وارد میشوند و در عین تلاشهای خدا برای هدایت کردن و آرام کردنشان، یکیشان به سبب رفتارهای وحشیانهی دیگری نابود میشود. در جایی از فیلم، جنیفر لارنس که گفتم به نوعی نقش زنی تماما پاک و بندهای واقعی را دارد و جلوهای از حضرت مریم (ع) نیز هست، از خدا میپرسد مگر من برای تو کافی نیستم؟ انگار او میگوید که به چه دلیل، وقتی من صادقانه به بندگی تو میپردازم، دوست داری چنین موجودات پرعیبی به خانهات پای بگذارند و خدا که انسان، مخلوق خاکستری و انتخابگرش را دوست دارد، به او پاسخی نمیدهد.
خداوند این مخلوقش را همهجوره میخواهد. هرچند که در برخی مواقع، زیادهروی بی حد و حصر او و تبدیل شدنش به چیزی پایینتر از انسان و وارد شدنش به وهلهی حیوانیت، باعث برخورد جدی خداوند با وی نیز میشود. مثل جاهایی از فیلم که ضربه خوردن آزاردهندهی مادر طبیعت از برخی افراد، خشم او را برمیانگیزد. به همین سبب، ما برای تکمیل شدن نگاه آرنوفسکی به تمام طول تاریخ خلقت، در ابتدا به وجود آمدن آدم را میبینیم. بعد نوبت به حوا میرسد و بعد دانه به دانه، انسانهای دیگر. آخر، در شاتهایی توقفناپذیر و روانیکننده، ما تمام طول تاریخ را تماشا میکنیم. از جنگها و قتلها گرفته، تا تولدها و سوگواریهایی که برگزار شدند. شاتهایی که احتمالا در وصف هر کدامشان میشود مقاله نوشت. بعد نوبت به آینده میرسد. جایی که آرنوفسکی به سراغ پیشبینی میرود و نقطهی انتهایی این روند را نابود شدن کامل حیات به دستان خود انسان که دیگر چیزی برای مادر طبیعت باقی نگذاشته میخواند. جایی که زمین و زمان که ما جلوهشان را در آن خانه میبینیم نابود میشوند و خداوند امیدوارانه، مادر طبیعت تازهای میآفریند و پیامبری خلق میکند و به کمک آنها خانه را از نو میسازد و سعی میکند شعرهای بهتری را تقدیم این انسانها کند تا بیشتر هدایت شوند. قصهی ناشناختهای است. قصهای که همانگونه که پیشتر نیز گفتم، خیلیهایمان، به خیلی بخشهایش انتقاد داریم. اما بیان شدن قصهای تا این اندازه عجیب، در ساختار فیلمی دو ساعته، اصلیترین نکتهی ماجرا است. نکتهای که مثل فیلمهای بزرگ و عمیق دیگری که تا به امروز دیدهام، باعث شد یک بار دیگر حتی به داشتن لقب «تماشاگر سینما»، افتخار کنم.
نویسند سایت زومجی
آرین
حتما ببینید هیچ ظرری نمیکنید
تمام
دارن داره با من چیکار میکنه با این فیلماش ...
چرااا اینقدر ابهت داره چراااا
اسپویل :
ی سکانس هایی تو فیلماش هست که بازیگر توی شرایط عجیبیه ولی یهو شروع به رقصیدن و خندیدن میکنه که مثال فیلم هشت نفرت انگیزش سامول ال جکسون تیر خرده بهش ولی باز داره میخنده بابا چرااااااا
دیوونه دوست داشتنی برادر تارنتینو