بیشرم (Shameless) نام سریال کمدی - درام آمریکایی میباشد که از شبکه شوتایم پخش میشود.
داستان این مجموعه در شیکاگو و در محلهای با نام کاناری ویل اتفاق میافتد و فیلمبرداری آن در ساوت لاندل و بربنک، کالیفرنیا در استودیوی وارنر بروز انجام شده است و پخش این سریال از ۹ ژانویه ۲۰۱۱ آغاز گردیده است .
توی این سریال هرنوع کثافت بازی که فکرش رو بکنین وجود داره .
داستان آنچنان پیچیدگی نداره . یک خانواده ی شش نفره که زندگی خودشون رو میکنن ولی این خانواده از بیخ و بُن مشکل داره ! درمقابلِ داستان ، شخصیت ها فوق العاده پیچیده هستند و خیلی هم خوب طراحی شده اند .
برای مثال فرانک پدر خانواده آدمی دائم الخمر هست و فقط هم به فکر خودشه و کلاً الکل روزش آماده بشه براش کافیه و دختر همین آدم اخلاقیاتی کاملاً متفاوت با پدرش داره و دوست داره تا میتونه به دیگران کمک کنه و دختر کاملاً اجتماعی هم هست !! سریال بطور کلی کُمدی عنوان شده اما بارِ درام سریال بیشتر است .
یک درامِ تاریک که حقایق زندگی رو به نمایش درآورده . مهمترین ویژگی که سریال رو بزرگ کرده این موضوعه که یک زندگی چقدر میتونه کثیف باشه و آدم رو به پایین بکشه و این زندگی کثیف چه نقش و مشکلاتی در تربیت و بزرگ شدن کودکان در یک خانواده و محل فاسد داره که تمام این مشکلات به صورت طنز تلخ به زیبایی بیان شده .
اگه میخواید از دیوونه بازی های یک پدر بی خیال و دار و دسته "گَلِگِرها" لذت ببرید Shameless بهترین گزینه است. تجربه بهم ثابت کرده هرکس شیملیس رو دیده خوشش اومده،امیدوارم شما هم همینطور باشید.
حمله به غول یک مانگای نوشته شده و کشیده شده توسط Hajime Isayama میباشد که خیلی زود به شهرت و محبوبیت جهانی رسید . بیش از 52 میلیون نسخه از این مانگا به فروش رسیده که جزو پرفروش ترین مانگاهای تاریخ هست و با توجه به زمان انتشارش جایگاه خوبی کسب کرده .
با انیمه شدن مانگا محبوبیت این سری به شدت افزایش پیدا کرد چرا که انیمه چه از نظر منتقدان و چه از نظر طرفداران یک شاهکار به تمام معنا بود و تمامی نمراتی که این انیمه کسب کرده کاملا نشون دهنده ی این موضوعه ، در کنار انیمه دو فیلم Live action با همین نام به انتشار رسید که با توجه به هایپ بسیار انتظارات رو براورده نکرد .
داستان دو فیلم بر روی نیمه اول و نیمه ی دوم فصل یک انیمه تمرکز داشت هر چند هر دو فیلم از لحاظ اقتصادی یک موفقیت محسوب شدند اما منتقدان فیلم ها رو متوسط یا بد دونستن و معتقد بودن در حد و اندازه های این سری بزرگ نبودن
فصل دوم انیمه از امروز با 12 قسمت آغاز شد .
◾️ داستان انیمه :
انسانیت برای بقای خودش در بین دیوار هایی زندگی میکنه تا از دست غول ها در امان باشند، غول هایی که بدون هیچ دلیلی علاقه به خوردن انسان ها و منقرض کردن آنها دارند...
داستان بر روی ارن یگر و میکاسا اکرمن خواهر ناتنی ارن و دوست صمیمی انها ارمین ارلت تمرکز داره که به یک مدرسه ی نظامی ملحق میشن بعد از اینکه یک غول عظیم و یک غول زره پوش دیوار های شهر اونها رو خراب میکنن و بقیه ی غول ها به شهر حجوم میارن در همین حین مادر ارن کشته میشه و باعث میشه ارن ، میکاسا و ارمین که هیچکس براش باقی نمونده به مدرسه نظامی ملحق بشن و در راه نابودی غول ها قدم بزارن...
◾️ چرا باید حتما دید :
یک سوال کاملا بی مورد! اگه با دیدن نمرات ، محبوبیت و فروش این انیمه هنوز متقاعد نشدید که چرا باید این انیمه رو ببینید باید بگم این انیمه جزو خوش ساخت ترین انیمه های تاریخ با یک ایده ی ناب ، شخصیت های اصلی و مکمل عالی ، گرافیک محشر و موسیقی شاهکاره و در کنار اون با تراژدیک ترین انیمه ی تاریخ روبرو هستیم ، انیمه ای که گاهی اوقات ازش متنفر میشی ولی نمیتونی از دیدنش دست بکشی چون به شدت بهش وابسته میشی و بی صبرانه منتظر اپیزودای بعدی میمونی...
باید بگویم این محصول پر سر و صدا با صرف نظر از 105 دقیقه لذت بصری، ارزش چندانی ندارد. «شبح درون پوسته» از لحاظ بصری متقاعدکننده ولی از لحاظ لحنی خنثی است.
«شبح درون پوسته» به عنوان یک فیلم پر سر و صدای مملو از جلوههای ویژه، وظیفهی خود را به خوبی به سرانجام رسانده. اثری پرهزینه که سعی کرده از تمام پتانسیل موجود استفاده کند که البته بازیگران بیشتر بازی خود را در مقابل پردهی سبز ایفا کردهاند. ظاهرا در تمام فیلم نمیتوان تنها یک صحنه یافت که دستکاری کامپیوتری نشده باشد! البته باید بگویم این محصول پر سر و صدا با صرف نظر از 105 دقیقه لذت بصری، ارزش چندانی ندارد. به دلیل فروش بیشتر، سازندگان تصمیم گرفتند جنبههای احساسی و تفکری داستان را کمرنگ جلوه دهند که شاید همین نکته باعث نارضایتی تماشاگران شود (خصوصا آنهایی که با منبع اقتباس آشنایی دارند). «شبح درون پوسته» از لحاظ بصری متقاعدکننده ولی از لحاظ لحنی خنثی است.
معمولا نتیجهی پروژههایی که زمان زیادی صرف ساختشان میشود، شگفتانگیز خواهد بود. اما «شبح درون پوسته» اینگونه نیست و بیشتر از همه طرفداران پر و پاقرص این اثر از تماشای آن سرخورده میشوند... داستان در این فیلم همانند طنابیست که لحظات اکشن از آن آویزان شده باشند!
طرفداران این ژانر مطمئنا در جریان هستند که این فیلم بر اساس مانگا[1]ی کلاسیک ژاپنی به همین نام و انیمهی محصول 1995 است. بحث ساخت اقتباس سینمایی این مانگا از حول و حوش سال 1999 مطرح شد که حدود 20 سال تا به واقعیت تبدیل شدن این رویا طول کشید. معمولا نتیجهی پروژههایی که زمان زیادی صرف ساختشان میشود، شگفتانگیز خواهد بود. اما «شبح درون پوسته» اینگونه نیست و بیشتر از همه طرفداران پر و پاقرص این اثر از تماشای آن سرخورده میشوند. مانند دیو و دلبر، ساخت این فیلم بیشتر به یک کنجکاوی میماند تا نیاز، و اثریست متوسط از چیزی که لزومی به بازگشت دوباره نداشت.
ظاهرا تصمیمات اتخاذشده برای تبدیل «شبح درون پوسته» به فیلمی پرمخاطب که در اکران جهانی بدرخشد، چندان مثمر ثمر نبوده. اگرچه گنجاندن صحنههای اکشن شش دانگ در یک فیلمی با ضریب هوشی بالا ممکن است (میتوانم از میان آثار اخیر لوگان را نام ببرم)، ولی کارگردان این فیلم، «روپرت سندرز» (سازندهی سفیدبرفی و شکارچی) مبارزه و تعقیب و گریزهای موجود را به عنوان هدف خود قرار داده. سندرز از این بستر برای خلق صحنههای اکشن استفاده کرده؛ آن هم در داستانی که پیچیدگی و غنای روایت جزو شاخصههای بارز آن است. در واقع داستان در این فیلم همانند طنابیست که لحظات اکشن از آن آویزان شده باشند! شلوغکاری فیلم در نمایش تصاویر، از عمق موضوعی و احساسی اثر کاسته. در نتیجه، «شبح درون پوسته» توانایی آن را ندارد که بر روح و جان مخاطب تاثیر بگذارد.
در مقدمهای کوتاه، فیلم به ما نشان میدهد که چگونه «مَجور (اسکارلت جوهانسون یا یوهانسون)» تبدیل به اولین مخلوق تکنولوژیکی در گونهی خود میشود؛ مغز انسان درون بدن یک ربات پیشرفته جاسازی شده. «دکتر اولِت (ژولیت بینوش)» دکتر و سازندهی اصلی او، مجور را یک معجزه میخواند. «کاتر (پیتر فردیناندو)» سرمایهگذار پروژه، به او لقب جنگافزار داده. یک سال بعد، مجور به حالتی پایدار رسیده (اگرچه گاها خاطرات قبل از پیوند آزارش میدهد) و در تیمی ضد تروریستی متعلق به حکومت و به رهبری «آماراکی» ژاپنی (تاکشی کیتانو) مشغول به کار است. هنگامی که اطلاعات حساسی در معرض خطر قرار میگیرد، مجور و همراهش، «باتو (پیلو اسبک)» برای اقدام فراخوانده میشوند و در ادامه مجور به ذات سازندهی خود «هیدئو کوزه (مایکل کارمن پیت)» پی میبرد و دربارهی گذشتهی خود و اقداماتی که سازندگانش برای آیندهی او در نظر گرفتهاند، مطلع میشود.
هنگام تماشای «شبح درون پوسته»، لحن و مفهوم آن مرا یاد فیلم اکسماکینا انداخت که آن هم با مفاهیم علمیتخیلی سایبری سر و کار داشت. اکسماکینا از به چالشکشیدن مخاطب با مطرحکردن برجستهی مفاهیم اخلاقی ابایی نداشت. در «شبح درون پوسته» این نکات کاملا کنار گذاشته شده، چون سازندگان ترس داشتهاند که مبادا انبوه تماشاگران گیج شوند و حوصلهشان سر برود. و البته سازندگان باز هم برای فروش بیشتر، این محصول خود را به زور در ردهی سنی بالای 13 سال گنجاندهاند. باور کنید اگر فیلمی مناسب افراد بالای 17 سال باشد، همین اثر است! «شبح درون پوسته» باید یک فیلم بزرگسالانه میشد که با ظرافت طبع بزرگسالانه، مفاهیم مختص به این ردهی سنی را بازگو میکرد. در عوض تبدیل به محصولی نوجوانانه با اولویت اکشن شده تا بودجهی سنگین خود را به نحوی جبران کند؛ حتی اگر تا حدودی به قیمت تحریف داستان اصلی تمام شود.
انتخاب اسکارلت در نقش اصلی فیلم واقعا انتخاب بدیست! «شبح درون پوسته» به هدف خود رسیده و ریتم آن همانند صحنههای اکشن پرانرژیست. بهتر است این فیلم را به آنهایی پیشنهاد کنم که با داستان اصلی آشنا نیستند، چون بهتر میتوانند فیلم را هضم و تحمل کنند و کمتر حرص میخورند!
انتخاب اسکارلت در نقش اصلی فیلم واقعا انتخاب بدیست! صرف نظر از مباحث نژادی، او نمیداند کاراکترش را چگونه به تصویر بکشد. شاید تقصیر او نباشد، چون تماما مقابل پردهی سبز ایفای نقش کردن، ممکن است از قدرت هر بازیگری بکاهد. اسکارلت از لحاظ فیزیکی مشکلی ندارد (همانگونه که از زنی که نقش بیوهی سیاه را ایفا میکند انتظار میرود)، بلکه مشکل در لحظات آرام و احساسیست. او به طرزی عجیب و نامناسب، گویی در حال بازیگری در فیلم زیر پوست است. همبازیهای او پیلو اسپک (که قبلا در بازی تاج و تخت حضور داشته و تجربه همکاری با اسکارلت در فیلم لوسی را هم دارد) و بازیگر-کارگردان مشهور «تاکشی کیتانو» هستند. مایکل پیت و پیتر فردیناندو هم در نقش ضدقهرمانانی نچسب بازی میکنند. تنها نکتهی مثبت بازیگری فیلم، حضور طولانیتر ژولیت بینوش نسبت به فیلم گودزیلا است.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، «شبح درون پوسته» به هدف خود رسیده و به هیچوجه کسلکننده یا خوابآور نیست. ریتم فیلم همانند صحنههای اکشن پرانرژیست و هنوز هم قسمتهایی از منجلاب اخلاقی که در ذات داستان شبح درون پوسته وجود دارد، (اگرچه خیلی کمرنگ) در فیلم دیده میشود. بهتر است این فیلم را به آنهایی پیشنهاد کنم که با داستان اصلی آشنا نیستند، چون اگر با پتانسیل بالای داستانِ منبع اقتباس این اثر آشنا نباشید بهتر میتوانید فیلم را هضم و تحمل کنید و کمتر حرص میخورید!
[1] مانگا : به معنای صنعت کمیک استریپ و یا نشریات کارتونیست که در کشور ژاپن رونق فراوانی دارد و از دهه ۱۹۵۰ به بعد شروع به گسترش کرد.
سریال دکستر راجع به دکستر مورگان است.یک متخصص خون که در اداره ی پلیس میامی کار می کند ، یک مرد کاملا عادی ، یک شهروند نرمال و یک همکار خوب با شم پلیسی بسیار بالا در مورد پرونده های قتل ... این وسط البته یک راز کوچک نیز وجود دارد ، دکستر مورگان یک قاتل زنجیره ای است ...
دکستر سریالی است که همانند کاراکتر اصلی اش خیلی آرام و پرطمانینه شروع می کند و به خاطر همین شروع آرام اش احتمالا تعداد زیادی از تماشاگران اش را از دست می دهد ولی بهترین چیز ها همیشه از آن کسانی است که صبر می کنند پس از دو قسمت آغازین بینندگان این سریال نیز رفته رفته با ریتم خاص و منحصر به فرد این سریال هماهنگ می شوند و تازه در می یابند که با جذاب ترین قاتل زنجیره ای تاریخ سینما و تلویزیون طرف هستند .
شاید در ابتدا ارتباط برقرار کردن با کاراکتر اصلی سریال با توجه به این که یک قاتل زنجیره ای است مقادیری سخت به نظر برسد ولی کم کم از او خوشمان می آید دقیقا به همان دلیلی که از جوکر خوشمان آمده بود کاراکتر هایی از این دست دقیقا دست روی حساس ترین بخش وجودمان می گذارند.آن ها بخش تاریک وجود ما را قلقلک می دهند و یک جور هایی ما را شریک جنایت های خود می کنند و این گونه است که ما هم تبدیل به وجودی یگانه با آن ها می شویم و دکستر مورگان یکی از غریب ترین بدمن هایی است که تا به حال با آن مواجه شده ایم.
او شاید برای لذت بردن از فرآیند قتل مرتکب جنایت شود ولی برای خود اصول و قواعد اخلاقی سفت و سختی دارد .اصولی که هری مورگان ، ناپدری اش به او یاد داده و کدی که بر طبق آن قربانی هایش را انتخاب می کند.هیچ کدام از قربانی های دکستر آدم های بیگناه نیستند و همه شان افرادی هستند که دستشان به خون آلوده شده و مرتکب قتل شده اند و توانسته اند به نحوی از تیغ عدالت فرار کنند و این جاست که دکستر وارد می شود و عدالت را به شیوه ی خودش در مورد آن ها اجرا می کند او با لذت تمام ان ها را می کشد و سپس تکه تکه شان می کند و بعد تکه های بدن شان را یک جایی سر به نیست می کند.
نقطه ی قوت سریال دکستر کاراکتر محور بودن آن است.این سریالی است که روی تک تک شخصیت هایش به خصوص دکستر مورگان حسابی کار شده و در هر فصل علاوه بر کاراکترهای اصلی سریال شخصیت های جدیدی نیز به سریال اضافه می شوند که که باعث جذاب تر شدن داستان می شوند .
اگه از این سریال خوشتون بیاد، بهتون قول میدم به یکی از بهترین سریال هایی که دیدین مبدل میشه و شخصیت دکستر یکی از بهترین شخصیت های سریالیتون ، بهتون دیدنش رو به شدت پیشنهاد میکنم .
سریال Ballers مجموعه تلویزیونی آمریکایی ساخته استیولوینسون است. فصل اول این مجموعه در تاریخ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۵ از شبکه HBO پخش شد .
داستان سریال در ارتباط با زندگی روزانه گروهی از فوتبالیست های مشهور و حرفه ای میامی میباشد، تمرکز سریال بر روی به تصویر کشیدن چالش های به وجود آمده در زندگی شخصی و اجتماعی این ورزشکاران حرفه ای فوتبال امریکایی خواهد بود.
در این بین دواین جانسون در نقش فوتبالیست مشهور و بازنشسته ای به نام Spencer Strassmore ظاهر میشود که قصد دارد از گذشته حرفه ای خود استفاده بکند و به ستاره های حال حاضر NFL نزدیک شود و از طریق آن شغل جدیدی در این ورزش برای خود به دست بیاورد.
داستان سریال « فلش » از زندگی جوانی کاملا معمولی به نام "باری آلن" آغاز می شود . وی قربانی تمسخر به دلیل ضعف جسمانی در دوران کودکی است و همچون همه ابر قهرمانان ،قادر به یافتن شریک مناسب زندگی عاطفی خود نیست.
ماجرای این سریال – به زبان ساده – از انفجاری در" پردازشگر شتاب دهنده ذرات" در سنترال سیتی (زیر نظر دکتر هریسون ویلز) آغاز می شود.این انفجار باعث شده تا جهش های متعددی در بدن برخی از شهروندان که در معرض تابش اشعه قرار گرفته اند، روی دهد.
جالب آنکه تاثیر اشعه بر انسانها ، ارتباط تنگاتنگی با حالات و موقعیت آنان دارد. مثلا باری الن در اثر اصابت این اشعه توانایی حرکت با سرعتی اعجاب آور را کسب می کند و شخصی که در "اتاق گاز" در انتظار اعدام است،به موجودی با گاز سمی مبدل می شود. نکته انجاست که موجودات خارق العاده در این سریال به دو گروه خیر و شر تقسیم می شوند اما "ضد قهرمانان" بسیار نیرومندتر از قهرمانان نیک سرشت به نظر می رسند.در واقع گروه کثیری از"انسانهای صاعقه زده" متمایل به شرارت اند و تنها گروه ناچیزی به "نیک رفتاری" تمایل می یابند. صرف نظر از علت این نوع نگاه در فیلمنامه، شاید بتوان نتیجه گرفت که این سریال معتقد به "شرارت ذاتی انسان" است. به عبارت دیگر؛ انسانها ذاتا متمایل به شر هستند و اگر توان و ابزار لازم برای آنها فراهم شود، شر وجودی خویش را از قوه به فعل تبدیل می کنند!
هنگامی که به تماشای سریال " فلش" نشسته اید غالبا منتظر روایتی از جنس اَبَرقهرمان های سینمایی هستید: قهرمانی خوش تیپ و خجالتی،دختری زیبا ودلربا، ضد قهرمانی شرور و احیانا شوخ طبع،انفجار های بزرگ و فراوان،باران گلوله ، لگد پرانی و...اما این سریال در پردازش شخصیت ابر قهرمان خود – باری الن – دچار ضعف است. صفات بارز این شخصیت بخوبی به بیننده منتقل نمی شود. گذشته او به روشنی توصیف نشده و تعامل او با توانایی هایی که در اختیار دارد ،نکته تازه ای به بیننده ارائه نمی دهد.این ها البته به معنی بی ارزش قلمداد کردن سریال فلاش نیست اما مایلم به این نکته اشاره کنم که حتی بعد از تماشای بخش عمده ای از سریال، هنوز تصویری از شخصیت ابرقهرمان سریال بدست نمی آید. و این به معنای شکست خالق سریال در مقام "شخصیت پردازی" و "تیپ سازی" است.
هر فردی از تماشای قهرمانی که دختر جوانی را از مهلکه نجات میدهد و یا کودکی معصوم با چشمان آبی را از چنگال نیروهای خبیث میرهاند و به جنگ با اشرار همت می گمارد لذت می برد اما بیننده پرو پا قرص اینگونه اثار سینمایی ، توقع دارد با ابرقهرمانی زنده و قابل هضم ودارای هویت خاص خود روبرو شود و نه یک جوان امریکایی تکراری با نقاب برچهره که برای نجات جهان قد علم کرده است .البته تعداد کمی از آثار اَبَرقهرمانی به چنین توفیقی دست یافته است.
روال داستان در سریال صاعقه ، یکسان است: موجود شروری خلق می شود، "باری الن" به جنگ با او می شتابد اما در این نبرد با شکست مواجه می شود. در این زمان به سراغ همکاران خود در آزمایشگاه میرود و سرانجام نیز ضد قهرمان را به زانو در می آورد. نکته انجاست که تمام این رویداد ها الزاما باید طی 45 دقیقه روی دهد.اما شاید اگر این سریال الزامی به رعایت این قاعده نداشت ، در مقام پردازش داستان و شخصیت پردازی به مراتب موفق تر می نمود.
علی رغم ضعف هایی که برشمردیم ،سریال صاعقه برای علاقمندان به ماجرا های هیجان انگیز و میخکوب کننده ،(بخصوص هنگام صرف پیتزای دو نفره) انتخاب خوبی است
نمایش ترومن فیلمی کمدی، علمی تخیلی و درام به کارگردانی پیتر ویر و نویسندگی اندرو نیکول ساخته سال ۱۹۹۸ میلادی، با بازیگیر جیم کری، لارا لینی، اد هریس، نوا امریچ و ناتاشا مک الون میباشد.
فیلم ترومن شو با بازی جیم کری باز هم سلطۀ رسانه ها بر زندگی بشر را به تصویر می کشد.این فیلم، کل زندگی یک فرد را از بدو تولد تا زمان بزرگسالی او به صورت سریالی زنده برای همۀ مردم دنیا نشان می دهد.تمام امور این شخص زیر نظر5000 دوربین است که در تمام زوایای ممکن برای پوشش کامل سیر زندگی او قرار گرفته است. که کلیۀ جریانات این فیلم در یک شهرک سینمائی می گذرد.
مردم به سینما رفتند و قطار در فیلم به روی پرده سینما ظاهر شد همه تصور کردند این قطار داره به سمت آن ها می آید و با وحشت از روی صندلی های خود به عقب بلند شدند تا فرار کنند ! این شروع گول زدن مردم بود، آن هم توسط پرده ای که شاید زنده ترین پرده نمایش در جهان باشد، پرده ای که روزانه میلیاردها انسان در سراسر جهان به تماشای آن می نشینند و با آمدن تلویزیون و دیدن این تصاویر در قابی که اسمش را هنوز خیلی ها قاب جادو می گذارند، همیشه انسان را به تحیر وا داشته است.
فیلم The Truman Show را نمایش ترومن یک نمایش فریب آمیز است، نمایشی که در آن به جهانی هدایت می شویم که در آن یک فرد از بدو تولد زندگی اش قاب تصویر دیگران بوده است، مردان زیادی با او خندیده اند، گریه کرده اند، عاشق شده اند و چه بسا بالشت هایی با عکس او بر روی آن خوابیده اند !
فیلم به صورت غیر مستقیم اسیر بودن مردم به تلویزیون را نشان می دهد، مردمی که با آن می خوابند، کار میکنند، استحمام میکنند و چه بسا همدیگر را بواسطه سکانس هایی که می بینند در آغوش می گیرند ! مردمی که اسیر لحظاتی می شوند که دوست دارند باور کنند وجود دارد، ساختگی اند، فیلم هنرمندانه ساخته و پرداخته شده است، بازی جیم کری فوق العاده است، یکی از سکانس های فوق العاده فیلم زمانی ست که ترومن در دریا به عکسی که از مجله های مد ساخته است خیره می شود و سعی میکند در عمیق ترین لحظات احساسی خاطراتش به دنبال تصویر یک عشق گم شده بگردد….
تلخ است ولی شاید درست باشد ما هم روزی از خواب بیدار شویم و تمامی واقعیت ها را خیال بدانیم، آن وقت چه می شود ؟ اگر بدانیم تمامی حوادث زندگی ما ساختگی بوده اند؟
وایکینگ ها یک درام تاریخی ایرلندی-کانادایی است که توسط مایکل هرست برای شبکه ی هیستوری ساخته شده است. واکینگ ها الهام گرفته شده از داستان های رگنار لادبروک، یکی از معروف ترین اساطیر اسکاندیناویایی کسی که به خاطر هجوم به فرانسه و بریتانیا شناخته میشود، ساخته شده است.
داستان وایکینگز پیرامون مردی جنگجو و ماجراجو به نام “رگنار لاثبروک” هست که دید متفاوتی نسبت به بقیه وایکینگ ها داره و آینده رو خیلی روشن تر و بهتر میبینه . “رگنار” جنگجویی ست که سودای دریای پهناور غرب و تاراج سرزمین آن سوی آن را در سر دارد و به زندگی در سرزمین تحت حکمرانی “اِرل هرالدسون” که Gabriel Byrne نقش آن را ایفا می کند، قانع نیست .
رگنار لاثبروک با پادشاه آن دوران وایکینگ ها به مخالفت برمیخیزد و دوست دارد این بار به جای نبرد با شرقی ها منطقه خود حمله به سمت غرب را در دستور کار خود قرار بدهند لاثبروک با مخالفت با پادشاه خود، کار را به جلو میبرد تا راه را برای نبرد با غربی ها هموار کند و حتی خود را در مقام پادشاهی ببیند.
وایکینگز از اون دسته سریال هایی هست که با وجود اکشن ، درام و تاریخی بودنش فراتز از اونها پا گذاشته و تونسته طِی این چهار فصل بیننده های زیادی رو کسب کنه و ریت خیلی خوبی رو بگیره ( 8.6 از 10 در IMDB ) ، گذشته از اون وایکینگز تمام ویژگی یه سریال عالی و دیدنی رو داره.
وقتی در این سریال جنگی رُخ میده و نبردی در پیش هست که شما از قبل میدونید نمیتونید صبر کنید تا اون نبرد آغاز بشه ، وقتی در این سریال بحثی بین خودی ها پیش میگیره میترسید که الانه بین خودشون جنگی صورت بگیره و همه چی از بین بره ، وقتی در این سریال جون یکی که به سریال لذت دیدن رو میده در خطر میفته شما همش نگرانید که چه اتفاقی براش میفته و ….
پس اگر میخواید جنگ و خیانت و دوستی و اتحاد و استراتژیک رو ببینید ، میخواید ببینید که فتح کردن چجوریه ، ماجراجویی چجوریه ، وایکینگز رو به هیچ وجه از دست ندید .
لیست سیاه (The Blacklist) مجموعه تلویزیونی ساخت شبکه ان ابی اس است. ساخت مجموعه از سال ۲۰۱۳ شروع شده است. داستان این سریال پیرامون شخصی به نام Raymond Reddington است که نام مستعار او Red است
او تبهکاری بسیار مشهور است که مدت زیادی است که مامورین پلیس و اف بی ای به دنبال او هستند یک روز ناگهان او تصمیم میگیرد که خود را به پلیس معرفی کند و به کمک پلیس بقیه تبهکار ها را دستگیر کند ولی برای این کار یه شرایطی دارد او فقط به یک مامور تازه وارد اف بی ای یعنی Liz Keen همکاری میکند...
کارگردان این سریال آقای Joe Carnahan که از کارهای قبلی او به The A Team میتوان اشاره کرد است و نویسندگی و سازنده ی اصلی این سریال بر عهده ی Jon Bokenkamp میباشد . از تیم بازیگری این سریال میتوان به James Spader و Megan Boone اشاره کرد .
” لیست سیاه ” از اون دسته سریال هایی هست که بی سر و صدا کار خودش رو شروع کرد و خیلی معمولی پیش میرفت تا اینکه هرچی میگذشت طرفداران و بیننده هایِ بیشتری کسب کرد و تونست خودش رو یه سریال مستقل و خیلی خوب ببینه .
در طول سریال ما میبینیم که FBI و ” لیز ” با کمک ” رِد ” افرادی رو دستگیر میکنن که حتی FBI از حضورشون هم خبر نداشته ولی این تعقیب و گریز ها و دستیگری ها به این سادگی نیست و حتی هدف ردینگتون از همکاری با FBI و لیزی فقط تحویل دادن این افراد نیست که ما در طولِ سریال با خیلی از حقایق روبرو میشیم و همینطور سوال هایِ زیادی رو در ذهن بیننده ایجاد میکنه
درسته سریال از شبکه ایه که احتمال کنسل شدن سریال هارو زیاد میکنه ولی در طول این سه فصل سریال ثابت کرد که با کنسل شدن فاصله ی بسیار زیادی داره و حالا حالا ها کنسل نخواهد شد و لیاقت یه پایان فوق العاده رو داره . بدون شک یکی از هیجان انگیز ترین سریال های درحال پخش رو شاهد خواهید بود و واقعا با این تیم بازیگری و داستان قوی نباید این سریال رو از دست داد
تيتراژ اوليه ي فيلم رو كه ببينيد، ميگيد : اي بابا اينم داستان تكراري هست و از ايناست كه يه ادم پولدار آخر سر به يه ادم متوسط كه پول نياز داره كمك ميكنه ! دقيقا درسته ???? اما خب طنز هاي توي فيلم و اتفاق هايي كه ميوفته نسبتا ميتونه فيلم رو قابل تحمل تر كنه .. اما بازم داستان كليشيه اي و كاملا قابل حدسه !
داستان از يه پاپوش پرونده ي مالي براي "جیمز کینگ" و محكوم شدنش به 10 سال زندان شروع ميشه، "جیمز کینگ" از سياه پوستي به نام "دارنل لوئیس" كمك ميخواد تا در عوض پول بهش ياد بده چطوري تو زندان زنده بمونه !!
به شخصه فقط به خاطر بازيگراش اين فيلم رو ديدم ! همون ارزش يه بار ديدن رو داشت !