شاتر آیلند فیلم آمریكایی سال 2010 در ژانر هیجانی - روانشناسی به كارگردانی مارتین اسكورسیزی است. فیلم بر اساس رمانی از دنیس لهان با همین نام ساخته شده است؛ این رمان در سال 2003 انتشار یافته است. تولید این فیلم از ماه مارس 2008 آغاز شد.
داستان فیلم در مورد تدی دنیلز (لئوناردو دیکاپریو) یک مامور پلیس آمریکایی در میانههای دههی پنجاه میلادی است. او به همراه ماموری دیگری به نام چاک اُل (مارک روفالو) به جزیرهی شاتر آیلند اعزام میشود که بیماران روانی خطرناک و مجرم در آسایشگاه آن بستری هستند.
ماموریت این دو، یافتن زنی به نام ریچل (امیلی مورتیمر) است که متواری شده و بخاطر قتل سه فرزند خود پس از دریافت خبر مرگ همسرش، در شاتر آیلند بستری بود. تدی در آنجا بیمار دیگری را هم میشناسد که باعث وقوع فاجعهای در زندگیش شده است و همین موضوع باعث می شود ...
???? شاتر آیلند ماجرای یک سرباز است که در پلیس ایالات متحده خدمت میکند. اما این تنها یک سوی داستان است.
از یک سو شاهد تفکرات جنون آمیز او هستیم و تاثیر عمیقی که از گذشته بر او باقی مانده و در سوی دیگر باید با این حقیقت کنار بیائیم که این شخص ممکن است واقعا دیوانه باشد!
داستان تکلیف این جنون را کاملا بر ما مشخص نمیکند و در پایان این بیننده است که باید با کنار هم چیدن اطلاعات داستان در ذهن خود به این نتیجه برسد که آیا با یک دیوانه طرف بود و یا با عده ای دیوانه کننده!
اگه میتونی منو بگیر (Catch Me if You Can) نام فیلمی در ژانر درام به کارگردانی استیون اسپیلبرگ محصول آمریکا در سال ۲۰۰۲ است. فیلم بر پایه زندگینامه فرانک آبیگنل جونیور ساخته شده و در آن بازیگرانی چون لئوناردو دیکاپریو، تام هنکس، مارتین شین و کریستوفر واکن بازی کردهاند.
داستان فیلم به فرانک آبیگنل جونیور (با بازی دیکاپریو) میپردازد که قبل از ۱۹ سالگیاش موفق شد میلیونها دلار چک را جعل کند و خود را خلبان هواپیمایی پن ای ام آمریکا، دکتری در جرجیا و وکیلی در لوئیزیانا جا بزند. کارل هنراتی (با بازی تام هنکس) مامور اف بی آی همواره در پی به دام انداختن فرانک است و همیشه هم از او عقب میماند. در این فیلم مسائل مورد علاقه اسپیلبرگ از جمله از هم گسیختگی خانوادهها و بیوفایی زنان دیده میشود. فرانک ویلیام آیبگنل واقعی خود نیز در صحنهای کوتاه در فیلم در نقش پلیسی فرانسوی حاضر شدهاست.
سینما پارادیزو فیلمی است ایتالیایی به کارگردانی جوزپه تورناتوره و با بازی فیلیپ نوآره که در سال 1988 ساخته شده است. این فیلم در ۶۲امین مراسم اهدای جایزه اسکار موفق به کسب اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان شد.
موضوع این فیلم سانسور و همچنین عشق میباشد. آهنگ این فیلم را انیو موریکونه آهنگساز برجستهٔ ایتالیایی ساخته است.
سالواتوره دیویتا(ژاکوس پرین) کارگردان مشهور و موفقی در سنین میانهسالی است و در رم زندگی میکند. مادرش(پاپلا ماگیو) با او تماس میگیرد که پس از ۳۰ سال، باز به روستای کوچکش بازگردد، زیرا آلفردو(فیلیپ نوآره) مرده است. و این خبر، بهانهای میشود تا ذهن سالواتوره به اواخر دههی ۴۰ برگردد. کودکی، آلفردوی آپاراتچی سینما، مردم، مادرش، سینما و عشقش…
“سینما پارادیزو” حکایت زیبای همزیستی و قرابت سینما و مردم است. شبهای طولانی که مردم وقت زندگی را داشتند و آنقدر وقت داشتند که “اوقات فراغتی” واقعی برایشان وجود داشتهباشد و بعد، تمام آن وقت اضافه را در سینما پر کنند. تمام رویاهایشان در دیدن وصال عشاق فیلم،خلاصه میشد و رویای عشق بازیگران، دلهایشان را روشن میکرد.
سینما چنان تاثیری در زندگیشان داشت که عاشق شدنشان، عشقورزیشان، آزار و اذیتهای سادهشان و شادیهایشان را در آنجا بدست میآوردند. روزهایی که فیلمهای صدا دار به نمایش در میآمدند اما مردم هنوز با فیلمهای صامت چارلی چاپلین قهقهه میزنند. روزهایی که قبل از نمایش فیلم، یک گزارش مفصل دربارهی جنگ را تماشا میکردند. روزهایی که سینما دم میکرد، یخ میبست و فیلمها آتش میگرفتند.
“جوزپه تورناتوره“ی بزرگ، شاهکاری به تمام معنا ساخته که هرگاه بخواهیم از نفس سینما سخن بگوییم،نام فیلم او را به عنوان مثالی شاخص ذکر کنیم. او در فیلمی نزدیک به سه ساعت، شخصیتها را با دقت و حوصله میپرورد و در یکسوم پایانی فیلم، ضربههای اساسی را به بیننده وارد میکند.
بازیها، واقعاً دیدنی است. خدا میداند که سالواتورهی کوچک، چقدر با کارهایش بیننده را میخنداند، چقدر بیننده دلش به حال فقر و نجابت مادر جوان و بیوهاش میسوزد، چقدر عشق سالواتوره و النا را دوست دارد و چقدر با سالواتورهی میانسال همدرد میشود. تازه، به همه ی اینها شخصیت دوستداشتنی آلفردو را هم باید اضافه کرد.
اما این فیلم اگر عنصری غیر از همهی اینها را در خود نداشت، امروز اینقدر به یاد ماندنی نمیشد. “انیو موریکونه” موسیقیای برای فیلم ساخته که کمترین توصیفش، شاهکار است.
سکانس آخر فیلم، هدیهی سینمای پیر با بیش از صد سال قدمت است و جان کلام آن چیزی است که سینما بخاطرش خلق شد. سینما، از همان فیلم “ورود قطار به ایستگاه” برادران لومیر، تا فیلمهای صامت، سیاهوسفید و رنگی، فقط تلاش کرده عشق را به بیننده القا کند. این سکانس پایانی، چنان تاثیرگذار بود که “محسن مخملباف” در سکانس پایانی “ناصرالدین شاه، آکتور سینما” مشخصاً به آن ادای دین کند، گیرم با وجود محدودیتها، کمی متفاوتتر اما کاملاً مشخص.
باید “سینما پارادیزو” را دید. دوباره، چند باره. باید عاشق سینما شد، حداقل یکبار دیگر. سینما، آنجوری که “سینما پارادیزو” نشان میدهد مقدس است، واقعاً بهشت است، خود عشق است. پس؛ به افتخار عشق، زندهباد سینما!
منبع: یک پزشک
ممنتو (Memento) فیلمی معمایی و روانشناسانه به کارگردانی کریستوفر نولان و محصول سال ۲۰۰۰ است. نولان فیلمنامه را بر پایهٔ داستان کوتاهی از برادرش، جاناتان نوشته است.گای پیرس، کری-ان ماس و جو پانتولیانو در این فیلم بازی کردهاند.
ممنتو شامل سکانسهای سیاه و سفید میباشد که روایت آنها خطی است و سکانسهای رنگی که وقایع به صورت برعکس (از آخر به اول) در آنها روایت میشود. در آخر داستان این دو نوع روایتها به هم پیوند میخورد.
ممنتو در ۵ سپتامبر ۲۰۰۰ در جشنواره فیلم ونیز اکران شد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. منتقدین ساختار بیهمتای روایت غیرخطی فیلم را ستودند. فیلم در گیشه هم موفق بود و جوایز و نامزدیهای بسیاری دریافت کرد، از جمله نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین تدوین فیلم، از این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلمهای دهه ۲۰۰۰ میلادی یاد میشود.
خلاصه داستان : لئونارد یک مأمور بازرسی شرکت بیمه است که پس از کشته شدن همسرش به دنبال پیدا کردن قاتلین اوست. حافظهی او در اثر وارد شدن ضربهای مهلک به سرش آسیب دیده است. پس از این اتفاق، زندگی او به هم میریزد زیرا هر روز حافظهی کوتاه مدت خود را از دست میدهد و بنابراین مجبور به کنار گذاشتن کارش میشود.
او تصمیم گرفته تا انتقامش را از قاتلین همسرش بگیرد اما مشکل اینجاست که حوادث گذشته را به خاطر نمیآورد و بنابراین مجبور است
هر روز اتفاقات و اطلاعات را روی بدنش حک کند و با یک دوربین از چیزهایی که میبیند عکس بگیرد و پشت عکس اطلاعات مهم را یادداشت کند تا دقایقی بعد آنها را به خاطر آورد. برای مثال روی سینهاش خالکوبی میکند که “همسر من به قتل رسیده است…” و با این وضعیت تشخیص دوست و دشمن نیز کار مشکلی است…
داستان فیلم ساده است اما نوع ساخت اون پیچیدگی هایی در اون ایجاد کرده و همین پیچیدگی ها باعث میشه تا در عین سادگی داستان فیلم سوال های زیادی برای بیننده در ذهن ایجاد بشه و فیلم از یک فیلم دسته 2 یا 3 به یک فیلم درجه 1 تبدیل شود و همواره جز بهترین فیلم های تاریخ جهان باشد.
زندگی دیگران (Das Leben der Anderen) فیلمی آلمانی و اولین فیلم بلند فلوریانهنکل فون دونرسمارک و برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان سال ۲۰۰۶ است. فیلم با بودجه کمی حدود ۲ میلیون دلار در آلمان ساخته شده و حدود ۱۰۰ میلیون دلار فروش داشته است. این فیلم بیش از ۳۰ جایزه از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان سال ۲۰۰۶ را به دست آورده و با استقبال منتقدان و مخاطبان روبرو شده است.
اولریش موئه بازیگرنقش گئرد ویسلر، در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۲۰۰۷ بر اثر سرطان معده در گذشت. زندگی شخصی او شباهتهای زیادی با زندگی شخصیت های فیلم دارد.
زندگیهای دیگران دربارهی زندگی نمایشنامه نویسی سوسیالیست، گئورگ درایمن (سباستیان کخ)، ” تنها نویسندهی غیر برانداز آلمان شرقی”، و معشوق بازیگرش کریستا_ماریا زیلاند (مارتینا گدک) است. آنها دیگرانند و این زندگی آنهاست.
پس زمینهای که از زندگی آنها در جمهوری دموکراتیک آلمان (DDR) دیده میشود بیهمتاست: هوپتمان گرد ویسلر (اولریش موهه)، مامور پلیس مخفی، از سوی وزیر فرهنگ دستور دارد در مورد زندگی آنها جاسوسی کند. این عامل حکومت فاسد و کثیف کریستا_ماریا را دوست دارد و امیدوار است که خود را از شر رقیب عشقی که زندگی نمایشنامه نویس را زیر نظر پلیس مخفی قرار داده خلاص کند.
این فیلم از آن فیلمهایی است که در معرفیاش خیلی ساده میگویند:” حتما باید ببینید.” برههای رشک انگیز از زندگی در یکی از حداقل فضاهای مطلوب را تصویر میکند: آلمان شرقی کمونیستی زیر نظر پلیس مخفی (stasi). در واقع، آنچه در این زندگی باارزش است (عشق و خلاقیت هنری) رفته رفته به واسطهی رژیم تباه میشود. همه چیز بسته به میل مردی است که فهمیده چگونه این زندگی باارزش در مقابل همهی پیش داوریهای اولیهاش قرار دارد تا از آن محافظت کند.
فیلم، پلشتی سیستمی را به تصویر میکشد که میخواهد با هر وسیله ممکن به زندگی خصوصی مردم راه پیدا کند و به بهانه «مردم»، از آنها علیه خودشان جاسوس درست کند، این سیستم صلاحاندیش در عین حال، خود آلوده به ناپاکیهایی است که فراموشیاش، عمری دست کم به اندازه دو سه نسل را طلب میکند.
بازی اولریش موئه از هر حیث در این فیلم عالی است، او میمیک صورت و بازی با چشم، عالی دارد. البته بازی سباستین کوخ در نقش داریمتن و مارتینا گدک در نقش ماریا هم بسیار خوب است.
در عین حال موسیقی فیلم هم جالب توجه است، گابریل یارد، کسی که موسیقی فیلم بیمار انگلیسی را نوشته، این بار هم به خوبی کارش را انجام داده و موسیقی متناسب با جو خفقانآور آلمان شرقی و مناسب با داستان فیلم نوشته است.
دختری با خالکوبی اژدها (The Girl with the Dragon Tattoo) فیلمی است در سبک دلهرهآور و مرموز، محصول سال ۲۰۱۱ که براساس رمانی با همین نام به قلم استیگ لارسن ساخته شده است.
این فیلم به نویسندگی استیون زایلیان و کارگردانی دیوید فینچر بود که از هنرپیشگان اصلی آن میتوان به دنیل کریگ، در نقش میکائیل بلومکویست، و رونی مارا، در نقش لیزبث سلندر اشاره کرد.
دختری با خالکوبی اژدها در هشتاد و چهارمین دوره مراسم اسکار نامزد پنج جایزه، به انضمام رونی مارا کاندیدای جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد و از آن میان جایزه بهترین تدوین را از آن خود کرد.
داستان فیلم در مورد میکائیل بلومکویست (دنیل کریگ) روزنامهنگاری است که به دلیل کنجکاویهای سیاسی که انجام داده، موقعیت شغلیاش بر باد رفته است. میکائیل از آن دسته روزنامهنگارانی است که همیشه سعی در کشف حقیقت دارد، اما ظاهراً اینبار به درِ بسته برخورد کرده است.
کنجکاویهای میکائیل و روحیه جنگندگی او باعث میشود تا یک میلیونر به نام هنریک ونگر (کریستوفر پلامر) از وی درخواست کند تا مسئولیت رسیدگی به پرونده نوهاش که در سال ۱۹۶۶ مفقود شده را به او بسپارد.
میکائیل پیشنهادِ ونگر را قبول میکند و به دنبال سرنخهای این پرونده میرود. او در میانه راه با دختری عجیب و غریب با انواع و اقسام خالکوبی به نام لیزبث سلندر (رونی مارا) آشنا میشود. لیزبث یک هکر حرفهایی است که به راحتی میتواند به اطلاعات سِری دست پیدا کند و این کمک بزرگی به میکائیل در کشف جزییات پرونده میکند. اما هرچقدر که میکائیل و لیزبث در این پرونده جلو میروند با وقایع ناخوشایندی روبرو میشوند.
بازی رونی مارا در شخصیت لیزبت بهترین بخش فیلم هست او با استادی توانسته تمام زوایای شخصیت لیزبت را برای تماشاگر نمایان کند، و لیزبت را به همان گونه که در رمان هست و حتی بهتر به عنوان یک فرد جامعه ستیز به تصویر می کشد .
فیلم دختری با خالکوبی اژدها فیلم غم انگیزی هست که شاید برای هر مخاطبی به خصوص کسانی که به دنبال سرگرم شدن هستند مناسب نباشد ولی برای کسانی که به دنبال یک فیلم با ساختار خوب و داستانی جذاب هستند که از نظر کارگردانی و فیلم نامه در سطح بالایی قرار داشته باشد،دختری با خالکوبی اژدها یکی از بهترین گزینه ها است.
کاپیتان فیلیپس (Captain Phillips) فیلمی سینمایی به کارگردانی پل گرینگرس و محصول سال ۲۰۱۳ براساس داستانی واقعی که در سال ۲۰۰۹ اتفاق افتاده، ساخته شده است و داستان ربوده شدن کشتی باری آمریکایی به نام مائرسک آلاباما توسط دزدان دریایی سومالیایی را به تصویر میکشد. در این فیلم تام هنکس در نقش کاپیتان ریچارد فیلیپس به ایفای نقش میپردازد.
خلاصه داستان در مورد ناخدای کهنه کاری به نام ناخدا فیلیپس(با بازی تام هنکس)هست که حمل باری در دریای اطراف سومالی رو بر عهده میگیره که در بین راه مورد هجوم دزدان دریایی قرار میگیره...
داستان فیلم با توجه به اینکه از روی کتاب بیوگرافیفردی با همین نام ساخته شده است طبیعی از کار در اومده و هیچ چیز متناقضی در اون دیده نمیشه.کارگردانی اون هم بسیار خوب انجام شده و فیلمبرداری رو دست در بعضی سکانس ها به القای حس فیلم به مخاطب کمک زیادی کرده و اما بازیگران !مطمئنا عوامل فیلم بازیگری بهتر از تام هنکس برای ایفای این نقش پیدا نمی کردند!
هنکس که قبلا توانایی های خودش رو در فیلم هایی مثل دور افتاده و فارست گامپ نشون داده اینبار هم درخشان ظاهر شده به طوری که در پایان فیلم مخاطب فکر می کنه اون واقعا کاپیتانه! ولی نکته ی جالب در رابطه با بازیگران، بازیگر نقش موسی (سر دسته ی دزدان)هست که با وجود ناشناخته بودن از پس این نقش مهم به خوبی بر اومده و به حق نامزد اسکار شده.
این فیلم جوریه که به مخاطب اجازه نمیده یک لحظه از جاش تکون بخوره و چشم از صفحه برداره و انقدر جذابیت و هیجان فیلم زیاده که متوجه ی گذر زمان نخواهید شد .
حمله به غول یک مانگای نوشته شده و کشیده شده توسط Hajime Isayama میباشد که خیلی زود به شهرت و محبوبیت جهانی رسید . بیش از 52 میلیون نسخه از این مانگا به فروش رسیده که جزو پرفروش ترین مانگاهای تاریخ هست و با توجه به زمان انتشارش جایگاه خوبی کسب کرده .
با انیمه شدن مانگا محبوبیت این سری به شدت افزایش پیدا کرد چرا که انیمه چه از نظر منتقدان و چه از نظر طرفداران یک شاهکار به تمام معنا بود و تمامی نمراتی که این انیمه کسب کرده کاملا نشون دهنده ی این موضوعه ، در کنار انیمه دو فیلم Live action با همین نام به انتشار رسید که با توجه به هایپ بسیار انتظارات رو براورده نکرد .
داستان دو فیلم بر روی نیمه اول و نیمه ی دوم فصل یک انیمه تمرکز داشت هر چند هر دو فیلم از لحاظ اقتصادی یک موفقیت محسوب شدند اما منتقدان فیلم ها رو متوسط یا بد دونستن و معتقد بودن در حد و اندازه های این سری بزرگ نبودن
فصل دوم انیمه از امروز با 12 قسمت آغاز شد .
◾️ داستان انیمه :
انسانیت برای بقای خودش در بین دیوار هایی زندگی میکنه تا از دست غول ها در امان باشند، غول هایی که بدون هیچ دلیلی علاقه به خوردن انسان ها و منقرض کردن آنها دارند...
داستان بر روی ارن یگر و میکاسا اکرمن خواهر ناتنی ارن و دوست صمیمی انها ارمین ارلت تمرکز داره که به یک مدرسه ی نظامی ملحق میشن بعد از اینکه یک غول عظیم و یک غول زره پوش دیوار های شهر اونها رو خراب میکنن و بقیه ی غول ها به شهر حجوم میارن در همین حین مادر ارن کشته میشه و باعث میشه ارن ، میکاسا و ارمین که هیچکس براش باقی نمونده به مدرسه نظامی ملحق بشن و در راه نابودی غول ها قدم بزارن...
◾️ چرا باید حتما دید :
یک سوال کاملا بی مورد! اگه با دیدن نمرات ، محبوبیت و فروش این انیمه هنوز متقاعد نشدید که چرا باید این انیمه رو ببینید باید بگم این انیمه جزو خوش ساخت ترین انیمه های تاریخ با یک ایده ی ناب ، شخصیت های اصلی و مکمل عالی ، گرافیک محشر و موسیقی شاهکاره و در کنار اون با تراژدیک ترین انیمه ی تاریخ روبرو هستیم ، انیمه ای که گاهی اوقات ازش متنفر میشی ولی نمیتونی از دیدنش دست بکشی چون به شدت بهش وابسته میشی و بی صبرانه منتظر اپیزودای بعدی میمونی...
خانواده ی سوپرانو (The Sopranos) درام جنایی شبکه ی HBO و اثری ماندگار از David Chase در شش فصل و 86 قسمت است.
این سریال داستان مردی به نام "تونی سوپرانو" و زندگی او به عنوان پدر ، همسر و رئیس یکی از بزرگترین باندهای مافیایی نیوجرسی در قرن 21 را به تصویر میکشد جایی که این گنگستر ایتالیایی ـ آمریکایی در برقراری توازن مابین زندگی اش در کنار خانواده و اداره ی سازمان جنایی که رهبری ان را به عهده دارد، دچار معضلاتی میشود. این معضلات اغلب در قالب ملاقات های تونی با روانشناسش دکتر جنیفر ملفی (Lorraine Bracco) به صورت فلش بک به تصویر کشیده میشود.
روانشناسی عجیب شخصیتی ، علائم شناسی ، هیجان ، موزیک عالی ، شخصیت پردازی ، کمدی های هوشمندانه و... همه و همه باعث شده که این سریال به یکی از موفق ترین سریال های تاریخ تلویزیون از لحاظ کسب موفقیت های اقتصادی و تبلیغاتی و همچنین رضایتمندی منتقدین محسوب شود .
این سریال جوایز فراوانی کسب کرده که از میان آن ها میتوان به کسب 21 جایزه اِمی و 5 جایزه گلدن گلوب اشاره کرد.
???? شاید برای کسانی که به سریال های داستان محور عادت کرده باشند، دیدن این سریال کمی سخت باشد زیرا اساس این سریال بر پایه ی دیالوگ های بین شخصیت هاست و از هیجانات کاذب خبری نیست ولی با این وجود ، دیدن این شاهکار رو به همه پیشنهاد میکنم و مطمئنن دیدن این سریال قبل از مرگ یکی از الزامات است !
داستان فیلم در مورد یه خانواده ی متوسط که میخوان دخترکوچکشون رو برای شرکت در مسابقه ای شبیه "Miss universe" اونم با یه ون قدیمی و داغون به یه ایالت دیگه ببرن. خلاصه توی این راه هر بلایی که فکرش رو بکنید سرشون میاد و یک جور کمدی تلخی رو برای ما در اعتراض به این مسابقه و کلا مسائلی از این دست به نمایش میزارن.
شخصیت سازی عالی در این فیلم یکی از نقاط قوته فیلم به حساب مياد، خانواده تشکلیل شده از یه پدری که همه کار کرده برای موفقیت خودش و خانواده ش اما شکست خورده، مادری که نگران زندگی بچه هاش و برادری هست که به تازگی ورشکست شده و اقدام به خودکشی کرده، پسر خانواده که روزه ی سکوت گرفته و از همه کس متنفره، دختر خانواده که به همراه پدربزرگ معتادش داره خودش رو برای مسابقه آماده میکنه
طی فیلم امیدهای زیادی به وجود میاد بین افراد اما زندگی همیشه بر وفق مراد نیست، این امید ها همیشه هم به موفقیت و خوشی ختم نمیشن!
زندگی بالا و پایین خودش رو داره، این فیلم به بهترین روش ممکن زندگی و چالش هاش رو براتون به نمایش میذاره.
و اما یکی از چیزهایی که از این فیلم دلچسب با فیلم نامه ای شاهکار و بازی های چشم نواز میتونیم یاد بگیریم رو میشه در اتومبیل ون این خانواده خلاصه کرد.
ون وسط فیلم خراب میشه و تنها راه برای روشن شدنش اینه که در سراشیبی قرار بگیره و اعضای خانواده هلش بدن ???????? این عمل به نوعی سقوط و بدبختی و بازندگی رو در ذهن تداعی میکنه اما در ادامه شاهد بودیم که همین امر چقدر باعث شادی و دور هم بودن این خانواده شد و این لحظات جزو شاد ترین لحظات فیلم بودن در حالی که در ظاهر نباید چنین می شد
حتی در جایی از فیلم پدر بزرگ از آلیو بعد از هل دادن پرسید:"خوش گذشت" و آلیو با شادی پاسخ مثبت داد! پس میبینیم که بازنده بودن همیشه اونقدر هام بد نیست و بعضی وقتا خیلی هم خوش میگذره!!!
شاید فیلم عامه پسند نباشه، اما هنر سینما و حقیقت زندگی تو این فیلم موج میزنه، حقیقتی که همیشه توی فیلم ها یا پنهان شده یا درست بیان نشده! از دست ندید !