«فردیناند» بهجای قفل کردن شاخهایش در شاخ دیگر گاوها و بهجای دنبال کردن پارچه قرمز ماتادورها بیشتر ترجیح میدهد تا بایستد و از بوی گلها لذت ببرد بخصوص گلهای قرمز. همانگونه که زمانی از پدرش میپرسد: آیا من میتوانم که قهرمان مبارزه نکردن باشم؟
جریان آشفتهای که شامل رقصهای گروهی، تعقیب و گریزی طولانی در شهر گاوها و مخلوقاتی بیش از حد چابک میشود در داستان وجود دارد. اما بهجای آنکه خام و بیادبانه باشد، کارگردان «کارلوس سالدانها» - از کهنهکاران سری فیلمهای «عصر یخبندان» که فیلم «ریو» او در عشق به برزیل ساخته شده است- و تیم نویسندهاش تصمیم گرفتهاند تا این عناصر را برای خلق و القا حس احترام به دیگران، کار گروهی، مهربانی و دنبال کردن رؤیاهایتان حتی اگر ناگزیر به انجام کارها به شکل دیگری باشید، استفاده کنند.
کار کسی که چهار بازیگر گلچین شده که بهجای دوستان «فردیناند» صحبت میکنند را انتخاب کرده است، تحسین میکنم: «بابی کاناول» به نقش «والینت ناراحت»، آنتونی اندرسون» به نقش «اسکینی بونز»، افسانه دنیای فوتبال «پیتون مانینگ» به نقش « گواپو چموش» و «دیوید تنانت» سریال «دکتر هو» به نقش «انگوس» که از سرزمین اسکاتلند میآید. اما چیزی که در این فیلم واقع شگفتانگیز است این مسئله است که چگونه ذهن «فردیناند» پرسشهای جنسیتی مردانه را مطرح میکند. با در نظر گرفتن نحوه القا پیامها در فیلم آنها را میتوان در سه خارپشت بینظیر به نامهای «اونا» (با صداپیشگی «جینا رودریگوئز»)، «داس» (با صداپیشگی «دیوید دیگز» و «کواترو» (با صداپیشگی «گابریل ایگلسیاس») یافت.
اگر شما با شخصیتهای زاید، جوکهای لحظهای، تعقیب و گریز ماشینها و آهنگهای پاپ کنار بیاید، فیلم، کمدی کلامی و فیزیکال را با هم و یک جا دارد. راوی سوم شخص فیلم فوقالعاده دریافت میشود و فیلم قلب و پیامش را بهدرستی پیدا میکند. در سالی که برای استودیوهای بزرگ انیمیشن سازی سال کم فروغی است، این بهترین مجموعه موجود است: صادقانه، دوست داشتنی، به طرز شگفتانگیزی خندهدار و بهطورکلی در مورد محتوایش صادق است.