«آينار»(ردفورد) روزي روزگاري مزرعه دار موفقي بوده است. «آينار» پسري داشته که سال ها پيش وقتي همسرش، «جين» (لوپز) پشت رل بوده، در تصادف اتومبيل کشته شده است و «آينار» هرگز نتوانسته «جين» را به خاطر مرگ پسرشان ببخشد. اما «جين» و «گريفين» صاحب دختر کوچکي به نام «گريف» نيز بوده اند که «آينار» هرگز او را نديده تا اين که يازده سال بعد جلوي در خانه اش پديدار مي شود. «جين» و «گريف» (گاردنر)، در فرار از دست مرد خشني به نام «گري» (لوييس)، به مزرعه ي «آينار» پناه آورده اند...
این فیلم که بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده، داستان دختر نوجوانی است که توسط عمه اش و چند پسر مورد آزار و شکنجه شدید قرار می گیرد …
داستان فیلم در کشور برزیل رخ می دهد و درباره ی سه پسربچه هست ، که در منطقه ی تخلیه ی زباله ، چیزی را کشف می کنند که باعث به وجود آمدن مشکلاتی برای آنان می شود و…
این تریلر روایتگر زندگی افراد گوناگونی با گذشته اجتماعی تیره و تار است است که روابط عاطفی جدیدی را تجربه می کنند...
ویلیام اسپینکس که رئیس یک باند مواد مخدر هستش علاقمندی عجیبی نسبت به دختری به نام سیدی هیل دارد و از خانواده و دوستان سیدی یعنی بابی و فرانک استفاده می کند تا به او برسد. اما در همین حین ماجرایی اتفاق میفتد و باعث مرگ سیدی می شود. برای همین بابی و فرانک تصمیم می گیرند تا یک جایگزین شبیه سیدی پیدا کنند تا اسپینکس را گول بزنند و …
این فیلم داستان زندگی مارگریت شانل (ملقب به کوکو شانل) را روایت می کند. کوکو شانل یکی از بزرگترین وزنه های دنیای مد فرانسه بود و در فیلم، زندگی او را پیش از اینکه به شهرت و ثروت برسد میبینیم...
«کريستي براون» در دوران کودکي به دليل فلج مغزي به شدت عقب افتاده شده است اما در جواني «کريستي»نشان مي دهد که با وجود جسم عليلش، انساني خونگرم و شوخ طبع است، هوش فوق العاده اي هم دارد و مي تواند به کمک پاي چپش - تنها عضوي که در کنترلش است - آثار هنري قابل تحسين و اشعار و رمان هاي پر فروش خلق کند...
«استبان» جوان آرزو دارد که یک نویسنده بشود، و به همینطور حقیقت را در مورد پدرش که همیشه توسط مادرش مخفی شده، پی ببرد...
اواخر دهه ي 1950. «هالي» (اسپيسک) و پدرش (اوتس)، پس از مرگ مادر، تکزاس را به مقصد شهري در داکوتاي جنوبي ترک مي کنند. در اين جا «هالي» پانزده ساله با «کيت» بيست و پنج ساله (شين) آشنا مي شود. چندي بعد «هالي» پدرش را مي کشد و هم راه «کيت» به جنگل فرار مي کند …
« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...