داستان فیلم در مورد سگی است باوفا که در ایستگاه مترو رها شده است. پروفسور پارکر ویلسون سگ رها شده را می یابد و تلاش می کند تا صاحبش را پیدا و سگ را به او تحویل دهد. اما پروفسور هرچه تلاش می کند ، نمی تواند صاحب آن سگ را پیدا کند ، در نتیجه سگ را به خانه ی خود می برد و نام هاچیکو را برای او انتخاب می کند …
سیمین (لیلا حاتمی) می خواهد به همراه همسرش نادر و دخترش ترمه از ایران برود و همه مقدمات این کار را فراهم کرده. اما نادر (پیمان معادی) نمی خواهد پدرش را که از بیماری آلزایمر رنج می برد تنها رها کند. این اختلافات باعث می شود سیمین از دادگاه درخواست طلاق کند اما دادگاه درخواستش را رد می کند و مجبور می شود که …
یک بوکسور قوی و بی پروا برای به دست آوردن یک الماس دست به کارهای کثیفی می زند…
«جول» که آدمیخجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…
در اواخر قرن نوزدهم در لندن، رابرت انجیر، همسرش جولیا و آلفرد بوردن بعنوان دستیاران یک شعبده باز باهم کار می کنند. جولیا بر اثر یک تصادف در حین اجرا جان میدهد و رابرت، آلفرد را بخاطر مرگ همسرش سرزنش می کند و رابطه دوستانه بین آنها جایش را به دشمنی میدهد. بعد از مدتی هردو شعبده باز هایی مشهور، و رقبایی سرسخت برای یکدیگر می شوند و در اجرای یکدیگر خرابکاری می کنند. وقتی آلفرد یک حقه ناب را روی صحنه اجرا می کند، رابرت غرق در تلاش برای فاش کردن راز رقیبش می شود و این کار او عواقب غم انگیزی را به دنبال دارد...