یک جراح با استعداد اما متکبر و مغرور که پس از حادثه ای ناگوار شغلش را از دست می دهد، راه تازه ای را پیش روی زندگی اش می بیند. او توسط یک جادوگر آموزش می بیند تا از دنیا در برابر افراد شرور محافظت کند...
توجه توجه:
متن زیر بخش عمدهای از فیلم را فاش خواهد کرد؛ لذا اگر تا به این لحظه موفق به تماشای فیلم نشدهاید از خواندن ادامه مطلب صرف نظر کنید؛ چرا که متن حاوی اسپویل است.
چیزی که جدیدترین دست پخت مارول را برای مخاطب تا آخرین سکانس جذاب نگه میدارد؛ کمی خلاقیت و روایت داستانی زیرکانه است که حداقل مخاطب را تا پایان کار راضی نگه میدارد. هدف بعدی مارول برای ورود کاراکترهای کمیکبوکیاش به صنعت سینما، همان دکتر استرنج (Doctor Strange) دوست داشتنی است. نامی که خودش هم جای بحث دارد! Doctor Strange برخلاف سایر آثار مارول در سینما، جنبههای عجیب و غریب یک ابرقهرمان جذاب را نشان میدهد که نه مخاطب نمونهاش را دیده است و نه جلوههایی که به نمایش میگذارد آشنا خواهد بود. اگر از آن دسته بینندگانی هستید که دلتان یک اکشن منحصر به فرد و پر از اتفاقات عجیب و غریب میخواهد؛ در این صورت از تماشای Doctor Strange لذت خواهید برد؛ چرا که فیلم پر است از جلوههای خیره کننده و شوخیهای منحصر به آثار مارول. اما به شخصه بعید میدانم که در میان دیگر کاراکترها و ابرقهرمانان محبوب مارول، Doctor Strange به عنوان یک شگفتی یا وجه تمایز به شمار برود. این اثر دقیقا همان راهی را میرود که سایر آثار مارول پیش از این طی کرده بودند؛ منتها با کمی زیرکی و اندکی هم خلاقیت. زیرکی از آن نظر که داستان پر پیچ و خمی را ارائه میدهد و از مفهومات جدیدی رونمایی میکند که شاید مخاطب حتی ذرهای منظور را متوجه نشود! خلاقیت نیز از آن نظر که فیلم Doctor Strange یک دنیای جدید و از آن مهمتر، یک ابرقهرمان چند لایه ارائه میکند.
کمی پیشتر اشاره کردم که کاراکتر دکتر استرنج به عنوان یک ابرقهرمان نوظهور در سینمای مارول، نسبت به دیگر ابرقهرمانان این کمپانی وجه تمایز بزرگی از خودش نشان نمیدهد؛ اگر چه این کاراکتر برای اولین بار در دهه 60 به عنوان یکی از شخصیتهای کمیکبوکی مارول متولد شد. برای مثال دیدن محیطهای عجیب و غریب و اتفاقات گیج کننده Doctor Strange پیشتر در Thor و Avengers هم مشاهده میشد و موجودات عجیب و غریب متعددی از مقابل دوربین عبور میکردند؛ شاید ماهیت کار کمی تفاوت داشته باشد، اما قالب اثر چیز جدیدی برای مخاطب امروزی به حساب نمیآید. شاید کلیت Doctor Strange برای مخاطب چیز جدیدی نباشد، اما شخصیت اصلی این اثر که مشخصا دکتر استرنج نام دارد، خودش به تنهایی تکلیف فیلم را مشخص میکند. این ابرقهرمان پرطرفدار، در سینمای مارول مسیر خودش را میرود؛ اگر چه در پایان کار، بازهم داستان آثار سینمایی مارول به هم گره خورده و ما شاهد حضور ثور در ثانیههای انتهایی فیلم هستیم. جادویی که در پشت نقاب Doctor Strange پنهان شده است، داستانی خواهد بود که با روایتی زیرکانه همراه میشود. این بار هم از همان فرمول تکراری برای دور کردن مخاطب از عمق اثر استفاده میشود؛ اصطلاحاتی که یا اصلا تعریف نشدهاند یا برای مخاطب عادی قابل درک نیستند. لذا در میان فیلم معمولا دیالوگهایی به گوشتان میخورد که حتی قادر به درک کردن یا تصویرسازی آن نیستید و صرفا به دلیل جذابیت لغویاش آن را گوش میدهید و به سادگی هم از کنارش رد میشوید.
موضوعی که پیش از نمایش این اثر طرفداران را نگران میکرد، طبیعت کلی Doctor Strange بود که تقریبا همه چیزش با آن طنز و شوخیهای همیشگی آثار مارول در تضاد است. شاید Doctor Strange نسبت به سایر آثار مارول دیالوگهای عجیب و توأم با طنزی نداشته باشد، اما مطمئن باشید که این تضاد همیشه به نفع فیلم تمام شده است. طوری که تا پایان کار Doctor Strange شما را حداقل از این حیث راضی نگه میدارد. در آخرین دست پخت مارول ما میزبان بندیکت کامبریج معروف به عنوان دکتر استرنج هستیم؛ کسی که جدا از نام اثر، خودش هم دکتر استرنج نام دارد! او یک دکتر مغز و اعصاب است که به عنوان یک جراح در کار خودش تبحر بسیار زیادی دارد؛ اما در جریان یک اتفاق، بدن او به شدت آسیب میبیند و به همین دلیل برخی از رشتههای عصبی دستهایش از بین میروند و به همین دلیل، او مجبور به ترک شغلی میشود که یک عمر برایش زحمت کشیده است. Doctor Strange نحوه تبدیل شدن دکتر استیفن استرنج (با بازی بندیکت کامبریج) به یک ابرقهرمان اسطورهای را نمایش میدهد.
تنها کمبودی که در فیلم Doctor Strange به شدت احساس میشود، حضور یک ضد قهرمان درست و حسابی است! مدس میکلسون در نقش «کایسلیوس» به هیچ وجه نمیتواند به مانند دیگر ضدقهرمانان دنیای مارول خوش بدرخشد و صرفا از دید مخاطب، خطر بزرگی برای دکتر استرنج به نظر نمیآید. تا پایان کار هم دقیقا مشخص نمیشود که هدفش از تبدیل شدن به یک ضد قهرمان چیست؛ مارول هم برای توجیه این کار فقط و فقط جملات قلمبه تحویل مخاطب میدهد که به نحوی قضیه را ماست مالی کند. این موضوع تنها منحصر به ضدقهرمان داستان نمیشود؛ شما در طول فیلم حتی نمیدانید که دقیقا چه چیزی دنیای دکتر استرنج را تهدید کرده است و صرفا از تمام ماهیت این خطر، چند عدد اصطلاحات عجیب و غریب نصیب شما میشود. مخاطب فقط میداند که سه نقطه از کره زمین برای محافظت از تهدیدی بسیار خطرناک (بماند اینکه اصلا نمیدانیم این تهدید چه هست و چگونه رخ میدهد!) تعیین شدهاند و حالا کایسلیوس به دلایلی تقریبا نامفهوم قصد تخریب این چند نقطه را دارد تا در نهایت همان تاریکی مطلق (خطر اصلی این فیلم) بر جهان چیره شده و کار ماجرا یک سره شود. حالا دکتر استرنج که کاملا به طور ناگهانی سر از این ماجرا در آورده است، با یک شنل جادویی در قالب یک ابرقهرمان قرار میگیرد تا یک بار برای همیشه از شر این خطر بزرگ خلاص شوند. حالا خطر اصلی فیلم Doctor Strange به راحتی یک حرکت ساده شرش را کم میکند؛ ماندهام که چگونه پیش از این کسی به مغزش خطور نکرده بود از آن شئ عجیب و غریب موجود در مقر جادوگران استفاده کند؛ گویا منتظر دکتر استرنج مانده بودند!
پیشتر برای توصیف داستان فیلم Doctor Strange از واژه «زیرکانه» استفاده کردیم. منظور از داستان زیرکانه؛ بیان دیالوگهایی است که طبق معمول از شنیدن آنها سر در نمیآوریم. اطلاعاتی که یا اصلا وجود ندارند و ساخته ذهن نویسنده هستند یا اینکه آن قدر از نظر علمی در سطح بالایی قرار دارند که برای مخاطب عادی قابل درک نخواهند بود. حالا Doctor Strange میآید و ابعاد این دسته از موضوعات را گسترده میکند و این ابعاد گسترده نیز به چند دسته تقسیم میشوند. برای مثال شما با تمامی توضیحاتی که فیلم میدهد حتی ذرهای نمیتوانید ضدقهرمان داستان را تصور کنید یا حداقل یک بستری برای این موضوع پدید آورید. با این حال مارول میآید و با کمی زیرکی و اندکی هم خلاقیت، از همین داستان صحنههای جذابی را برای مخاطب طراحی میکند که حداقل از دیدن آن حس خوبی داشته باشیم. مشکل اصلی این است که تمام این موضوعات با هسته داستان عجین شدهاند و همین اتفاق باعث میشود که شما فقط سطح داستان دکتر استرنج را درک کنید؛ کاراکتری که قطعا پتانسیل بیشتری برای خودنمایی دارد. حالا او به هر شکلی سر یک داستان نهچندان مناسب درآورده است؛ استیفن استرنج برای درمان ناتوانیاش راهی منطقه نپال میشود تا در آن جا به تعلیم فنون و مفاهیمی بپردازد که پیش از این حتی از وجودشان هم خبر نداشته است. داستان به بهانه ترمیم کاراکتر اصلی و بهبود شرایط جسمانیاش، او را در جریان یک اتفاق بزرگ قرار داده و اصطلاحا استیفن استرنج را به یک ابرقهرمان تبدیل میکند که البته این موضوع هم جای بحث دارد.
در Doctor Strange مرز میان «یک عضو عادی بودن» با «تبدیل شدن به یک ابرقهرمان» بسیار ناچیز و نزدیک به صفر است. شخصیت اصلی با وجود آن که در جریان فیلم تبدیل به یک ابرقهرمان واقعی میشود، هنوز هم مخاطب نسبت به ماهیت او حس متفاوتی ندارد. او یک روز صبح از خواب بلند میشود، به سراغ یکی از مریضهای قدیمی خودش میرود و طریقه درمان شدنش را میپرسد، او نیز استرنج را راهی کوه نپال میکند و از همین نقطه به بعد استیفن استرنج تبدیل به یک ابرقهرمان شده است! او به شکلی در جریان موضوعات دیگر قرار میگیرد که خط ابتدایی داستان کاملا منهدم شده و اصلا یک صفحه جدید در صحنه Doctor Strange باز میشود. کمی که از فیلم میگذرد متوجه میشوید که استیفن استرنج داستان، دیگر نه علاقهای به بهبودی دارد (همان موضوعی که باعث شد تمام زندگیاش را به فروش بگذارد و آسیبهای روحی زیادی ببیند) و نه میلی به جراحی بیماران. خط داستانی او از یک نقطه به بعد بُرش خورده و در یک لاین جدید قرار میگیرد. بیمارستانی که استیفن استرنج پیش از این در آن به جراحی مغز و اعصاب میپرداخته نیز تبدیل به محلی میشود که اگر روزی کسی صدمهای دیده است، صاف بیاید به سراغ معشوقه قبلی استنرج تا او را درمان کند. جالب است که این استرنج افسانهای در بیمارستان صاف صاف راه میرود و کسی هم مشکوک نمیشود که چنین مردی با چنین ظاهری چگونه به یکباره سر از بخش ممنوعه بیمارستان در آورده است.
Doctor Strange به معنای خوبش، قوانین فیزیک را زیر پایش میگذارد و آن را از تمام ماهیت فیلم منها میکند. این موضوع شدیدا به نفع فیلم تمام شده است و به ویژه در صحنههای تعقیب و گریز، جلوههای خیره کنندهای به دیدگاه مخاطب سرازیر میشود. محیطهای فیلمبرداری بسیار متنوعاند و در تمامی این بخشها شما گوشهای از خلاقیت بصری Doctor Strange را خواهید دید. در برخی از سکانسها شاهد محیطهای دائما درحال تغییر هستیم؛ جایی که ضدقهرمان داستان در مقابل شخصیتهای مثبت قرار میگیرد و جدال آنها در فضایی سه بعدی و کاملا متغیر بسیار جذاب است؛ حال این ویژگی که هر یک از کاراکترها تسلط بالایی به جادوهای افسانهای دارند را هم به آن اضافه کنید. حاصل کار معجون شگفتانگیزی از خلاقیتهای سه بُعدی را تحویل مخاطب میدهد؛ جلوههایی جذاب و تماشایی. با وجود آن که روایت کلی اثر را چندان عاقلانه نمیدانم، اما باید بگویم که برای Doctor Strange شدن این فیلم، تیم بازیگری آن کافی هستند! بندیکت کامبریج در نقش دکتر استرنج به شکلی میدرخشد که شاید انتظارش را هم نداشته باشید. برای یک فیلم علمی تخیلی حضور چنین کادری در بخش بازیگران نکته بسیار مثبتی تلقی میشود؛ چه بسا که جمعی از آنها پیش از این برای چندمین بار نامزد جایزه اسکار نیز شدهاند. نمیگویم که فیلمنامه Doctor Strange قرار است برای این بازیگران چالش جدید و بزرگی به حساب بیاید؛ نه، کاملا هم برعکس! اما به هرحال برای چنین موقعیتی حضور بازیگران خبره سینما، امری به واقع مثبت و ضروری تلقی میشود.
Doctor Strange مفاهیم جدیدی را به دنیای مارول اضافه میکند. ایده اصلی فیلم، جادوهای افسانهای را در کنار علم حقیقی قرار میدهد و یک تضاد جذاب برای مخاطب بوجود میآورد. شاید «سفر در زمان» به عنوان اصلیترین و مهمترین موضوع پرداخته شده در Doctor Strange به حساب نیاید، اما تیر خلاصی با چنین شرایطی زده میشود. در دنیای مارول تا به حال مشاهده نکرده بودیم که «زمان» را بازیچه فیلمنامه کنند؛ اگر چه در دنیای DC نمونههای فراوانی از آن به چشم میخورد. بازتاب چنین موقعیتی را ما پیش از این در سریال The Flash هم دیده بودیم؛ جایی که کاراکتر اصلی برای رفع نیازهایش در زمان سفر میکند و هربار هم گند بزرگتری از خودش به جا میگذارد. در Doctor Strange ابعاد این موضوع کوچکتر هستند؛ البته «کوچکتر» واژه مناسبی برای توصیف آن نیست و بهتر است بگوییم که «کمتر به آن پرداخته میشود». به هرحال اختتامیه Doctor Strange با همین موضوع عجین شده است؛ حتی اگر در طول داستان نسبت به کلیت آن پرداخت زیادی نشده باشد.
Doctor Strange قطعا مهره بسیار قدرتمندی در دنیای مارول نخواهد بود، اما به عنوان عضوی از یک اتفاق بزرگ، قطعا میتواند جذابیت بسیار بالایی برای مخاطب داشته باشد. بندیکت کامبریج با وجود بازیگری بسیار خوبش در نقش دکتر استرنج، هنوز هم نمیتواند آن را از دام فیلمنامه بسیار کوچک و نهچندان جذابش بیرون بکشد. استیفن استرنج در نقش یک ابرقهرمان ویژگیهای بسیار خوبی از خود نشان میدهد، اما قطعا نمیتواند به پای ددپول (دیگر ابرقهرمانی که در سال 2016 به سینمای مارول راه یافت) برسد و به همان اندازه شما را مجذوب خودش بکند. با این حال میتوان گفت که Doctor Strange نسبت به دیگر ساختههای مارول در سالهای گذشته، به ویژه کاپیتان آمریکا؛ جنگ داخلی و قسمت پیشین انتقامجویان، بسیار در سطح بالاتری قرار دارد. در مجموع Doctor Strange کارش را نسبت به همان فیلمنامهای که دارد، خوب انجام میدهد. حتی هنوز هم به مانند دیگر آثار مارول شاهد شوخیهای منحصر به این کمپانی هستیم که در نوع خودش نکته مثبتی به حساب میآید. به هر حال تماشای این فیلم را به طرفداران کمیکهای مارول پیشنهاد میکنم؛ چرا که یکی از پیشکسوتهای دنیای مارول به سینما راه یافته است و همین موضوع خبر بسیار خوبی برای طرفداران خواهد بود؛ اگر چه فیلمنامه Doctor Strange ممکن است شما را ناامید کند.
هواداران شخصیت کامیک «استرنج» خوشحال باشید! سرانجام قهرمان شما فرصت حضور در دنیای سینمایی مارول و همچنین شانس داشتن دنبالههای دیگری را پیدا کرد.
شیطنتهایی که ما در مجموعهی «پیشتازان فضا» اثر «جی.جی آبرامز» و سری «ایکس من» دیدیم، ممکن است اکنون برای خط مشی اصلی مارول مشکلساز باشند. به هرحال سوای پیامدهای آینده، «دکتر استرنج» یک داستان استاندارد را با زیرکی کافی برای بیینده تعریف کرده و او را تا پایان علاقهمند نگه میدارد.
همچنین یک داستان اصیل در میان آثار ابرقهرمانی دارد که صدالبته به رسم سلسله آثار دیگر این ژانر، الزاما مجبور به رعایت عناصری خاص شدهاست. فیلم وظیفهی شرح چگونگی تبدیل شخصیت اصلی(«شرلوک» سرشناس این روزها «بندیکت کامبربچ») به یک استاد هنرهای مرموز را به عهده دارد که همین موجب کمکاری عامدانهی آن در سایر قسمتها شدهاست.
«کایسلیوس (مدس میکلسون)» ضدقهرمان فیلم با آن سایهی چشم بنفش، چندان تهدیدآمیز به نظر نمیرسد. او بیشتر به یک عاشق موسیقی راک افسونگر شباهت دارد تا یک شخصیت شرور. من بیشتر به رئیسِ کایسلیوس، «دورمامو» (که باز هم کامبربچ آن را بر عهده داشته، تجربهای دونقشی همانند سهگانهی هابیت) جذب شدم که حضور پرزرق و برقش با جلوههای ویژهی بسیار، تداعیگر به تصویر کشیدن دیگر ضدقهرمان مارول، «گالاکتوس»(البته اگر بتواند دوباره حق نمایش آن را از فاکس بخرد)بود. «دورمامو» فرصت خودنمایی چندانی ندارد اما همین رویارویی اندک او با استرنج، تازه و جذاب است (حداقل نسبت به تقابل سایر ابرقهرمان/ضدقهرمانهای دیگر).
فیلم مملو از جلوههای ویژهی غلیظ است. در برخی موارد صحنهها خیرهکننده و جذاب به تصویر کشیده میشوند، اما به علت کامپیوتریبودن آنها ممکن است با نظریهی زیرکانهی کنترل واقعیت در تضاد باشد. احتمالا تحت تاثیر «تلقین» نولان است، با این حال غیرواقعی بودن دنیای کامپیوتری فیلمهای «ترون» را نیز تداعی میکند. همچنین این صحنهها به خلق یکی از مبتکرانهترین تعقیبوگریزهای سینمایی اخیر کمک کرده که در آن شخصیتها از طریق یک چشمانداز طراحی شده اند.
یکی از دلایل کارایی «دکتر استرنج»، عزت بخشیدن به این داستان معمولی به وسیلهی استفاده ازکادر بازیگری برجسته میباشد. آیا یک برنده و سه نامزد اسکار کافی نیست؟ انتظار بازیگری همچون مارلون براندو یا آنتونی هاپکینز را از آنها نداریم! آنها برای نقش خود زحمت کشیدهاند؛ خصوصا «کامبربچ» که نقشش در اینجا بسیار بهتر از نقش «خان» در فیلم «پیشتازان فضا به سوی تاریکی» بود. تنها هنرمندی که نتوانست خود را به طور شایستهای نشان دهد، «ریچل مکآدامز» بود چون فیلمنامه فرصت کافی برای درخشش را به این بازیگر نداده بود.
دکتر استرنج» ایدههایی دربارهی تقاطع جادو و علم آینده ارائه میدهد. بسیاری از مفاهیم دربارهی ابعاد چندگانه و سفر در زمان، جزو مباحث روز علمی هستند و فیلم این احتمال را مطرح میکند که پیشرفتهای آینده در تکنولوژی، شاید از تاثیرات جادو باشد. آیا دکتر استرنج یک جادوگر قهّار است یا صرفا یک استاد مکانیک کوانتوم که استفاده از آن را به حد اعلی رسانده؟
ظاهرا، کارگردان فیلم «دریکسون» علاقهی شدیدی به کاراکتر دکتر استرنج دارد که از رفتارش هم مشخص است. اگرچه به پای ابرقهرمانِ در اوجِ سال 2016 یعنی ددپول نمیرسد، اما مسلما از دو افتضاح وارنر/دیسی و حتی از «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» چند پله بالاتر است. فیلم میداند که چه وقت باید جدی باشد و البته لحظات کمدی نیز دارد که وصلهشده به فیلم یا مصنوعی به نظر نمیرسند. ارجاعی به انتقامجویان وجود دارد ولی حضور چندانی ندارند و دکتر استرنج میتواند بدون دخالت اضافی، به نمایش کامل شخصیت خود بپردازد. در نهایت، اگرچه تمام استعارات لازم ابرقهرمانی در این فیلم وجود دارد اما بازیگری، لحن و جلوههای ویژه آن را از کسلکننده بودن میرهاند. این فیلم بلوکِ ساختاری محکمی برای بنیاد قلعهی ابرقهرمانی مارول است.